وصیت نامه سردار فريدون ابوالحسنی بسم الله الرحمن الرحيم «و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عندربهم يرزقون » مپنداريد كساني كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزي مي خورند . سخنم را با نام خدا آغاز مي كنم او كه خداي عالم است و خداي شاهدان است .سخن در مورد شهيد است .شهيدي كه با ريختن خون خود درخت اسلام را آبياري كرد .سخن در مورد شاهداني است كه هميشه زنده اند و آنها كه به نداي حق لبيك گفتند .سخن در مورد سرداري است كه هيچگاه خود را سردار نخواند بلكه خود را فردي عادي معرفي مي نمود .سرداري كه الگوي يارانش بود او را كه پست و مقام هيچگاه مغرورش نكرد و آن خوي و خصلت خدايي را هيچگاه ترك ننمود و قلم ياراي نوشتن خصوصيات و روشهاي اخلاقي اين شاهدان را ندارد .اكنون مي نويسم براي تو و براي بهاي تو .براي هر كه مي خوند و مي شنود تا با نوشتن تو را به هم بشناسم قصه ات قصه دل كندن بود داستانت ،ايثار و گذشت ،ايستاده تا مرز شهادت .او كوهي بود از صبر و تحمل ،دريايي بود از محبت و گذشت .زميني بود از فروتني و تواضع ،آسماني بود مملو از ايمان و ايثار ،چه بودند اي شاهدان . خدايا ،كه در بيان آ تا اين حد عاجزيم همان بس بگويم كه فريدون شمعي بود كه با سوختن خود محفل بشريت را روشني بخشيد .او درد را به جان خريد تا درماني باشد براي ديگران .فريدون در سال 1340در خانواده اي مذهبي چشم به جهان گشود به جهان پر از درد هاي و رنجها .خوشي ها و ناخوشي ها خوبي ها و بدي ها .دوستي ها و دشمني ها .اخلاصها و ناپاكي ها .دوران كودكي را با زحمات پدر و مادر خويش پشت سر نهاد و پا به دبستان گذاشت او كودكي بود كه از همان اوايل به پدر و مادر خويش احترام خاصي مي گذاشت او هميشه نجيب و سر به راه بود هيچگاه كسي از او گله و شكايتي نداشت حتي پدر و مادرش .از همان اوايل اخلاق ورفتار شايسته وي زبانزد دوست و آشنا بود وي داراي اخلاق نيك و پسنديده اي بود دوران دبستان را در دبستان فرخي به اتمام رسانيد و با مدرسه ارشاد بروجن دوران راهنمايي تحصيلي خود را به آخر رسانيد و با شايستگي كامل وارد دبيرستان شد و درآنجا علاوه بر درس خود فعاليتهاي ديگر نيز بر عهده داشت وي عضويت انجمن دبيرستان در آمد و خدمات بيشماري دراين رابطه انجام داد .بعد از آن موفق به كسب ديپلم شد مدت دو سال تا دوران سربازي وي باقي بود كه وارد جهاد شد و به عضويت هيئت 7نفره جهاد سازندگي چهارمحال و بختياري درآمد .او هميشه حامي خداي حق و عدالت بود اگ سبي در خانه يكي از اهالي روستايي ميهمان بود هرگز اجازه نمي داد كه آنها گوسفند يا مرغي را برايش ذبح كنند مي گفت اين تنها وسيله روزي شماست من هرگز راضي نمي شوم كه چنين كاري انجام دهيد و نان و ماست را برگوشت ترجيح مي داد و همه در حيرت و تعجب نگاه مي داشت .