خیلی جدی!
بعضی از نیروها شنا بلد نبودند. ۱۵-۱۰ نفر از این نیروها را به هر نفر از نیروهای کادر سپردند تا شنای قورباغه و کرال یاد بدهد. به یوسف هم ۱۵-۱۰ نفر را سپردند. یوسف آنقدر در تمریناتش با این بچهها جدی بود که انگار نه انگار آن یوسف شوخ و بازیگوش در جمع نیروهای کادر است.
*
ترکش گیج
غلامرضا جعفری یک ضبط کوچک خبرنگاری داشت. کنار کانال با نیروها داشت مصاحبه انجام میداد، مصاحبهی غیر رسمی.
یکی یکی میپرسید: اسم شما چیست؟ از کجا آمدید؟ اسم دوستانتان چیست؟ کجا میخواهید بروید؟ شعر بلدید؟ داشت با یوسف مصاحبه میکرد.
به یوسف گفت: اسم شما چیه؟
گفت: یوسف قربانی، اعزامی از زنجان.
– اینجا دوستانتان کی هستند؟
– یکی جلویمان ایستاده، آقای غلامرضا جعفریه. با آقای اوصانلو خیلی رفیقیم از آن رفیقهای خوب. آقای مجید بربری و آقای یعقوبعلی هم دوستمون هستن هر چند یعقوب محلمون نمیذاره. با آقای باقر فتحاللهی هم دوست هستیم. بعضیها هم هستند.
همینطور که داشت توضیح میداد چند تا هواپیمای عراقی در منطقه ظاهر شدند و اطراف کانال را بمباران کردند. یک ترکش از آن ترکشهای گیج و منگ رفت و به ضبطصوت خورد و آن را خراب کرد. هر چه سعی کرد دیگر ضبط روشن نشد.
*