سخنی با همسر از آن روز و حادثه‌ای که زندگی حجت را تغییر داد، برایمان تعریف می‌کند: آبان سال ۶۰، مقارن با تاسوعای حسینی، درست روز‌هایی که حجت به‌دنبال مأموریت‌های مهمی در سپاه بود، عصمت همراه زینب، جنین ناکامش، بار سفر بست و آسمانی شد. پیکرش در بهشت رضا (ع) آرام گرفت. آن‌طور که نقل کرده‌اند، حجت بعد از این اتفاق قرآن را گشوده و در آخرین برگش این‌گونه نوشته است: «در محرم ۱۴۰۲ در حین زایمان (دختری که قرار بود نامش را زینب بگذاریم) عصمت عزیزم، مهربان و مبارز و از همه بالاتر مکتبی، در سحرگاه تاسوعای حسینی روحش به لقاءا... پیوست و نوزادش را هم با خود برد و من و ۲ فرزند عزیزش را تنها گذاشت. او که بر اساس روایت نبوی و حدیث ائمه اطهار شهید است، همه دوستش داشتند و مهربان و عزیز بود. راهش پررهرو و یادش همیشه در قلبم گرامی است. این کلام‌ا... تنها مهریه‌اش بود که دوستش داشت و من هم راهش را ادامه می‌دهم. به امید اینکه پروردگار متعال از گناهان من بگذرد و روح او را شاد دارد.» روز‌های سخت تنهایی، کودکان خردسال و عزم دفاع از وطن، باعث شد تا به اصرار خانواده و دوستان و برای رسیدگی به وضعیت ۲ فرزند پنج و شش‌ساله‌اش دوباره ازدواج کند، اما بعد از آن حادثه ناگوار برای همسرش، خنده از لبانش رفت، افسرده شده بود و دیگر نمی‌توانست مثل سابق کار کند. به‌علت وضعیت روحی نامناسبی که داشت، درخواست کرد تا به جبهه اعزام شود. باتوجه به هوش و ذکاوت و فرماندهی‌اش در تاکتیک جنگی و... به‌عنوان مسئول عملیات راهی جبهه شد. اوایل بهار سال ۶۱ به‌عنوان فرمانده عملیات تیپ امام رضا (ع) عازم جبهه شد و تا زمان شهادت نیز در همین سمت باقی ماند. در عملیات‌های بیت‌المقدس، والفجر مقدماتی، والفجر یک و عاشورا حضور داشت. چینش نیروها، رفع کمبود‌ها در خط و شناسایی منطقه و... بر عهده حجت بود.   سید می‌گوید: حجت روز‌ها مشغول برنامه‌ریزی برای عملیات و رسیدگی به نیرو‌ها بود و وقتی برای فکر کردن به مسائل زندگی به‌ویژه داغ همسرش نداشت، اما امان از شب‌ها که خواب به چشمانش نمی‌آمد. باوجود خستگی بسیار عذاب وجدان و اندوه بر او چیره می‌شد و نمی‌گذاشت تا ساعتی با خوابیدن استراحت کند. دیدن این حال‌وروز او برای من و شیخ‌زاده، یکی دیگر از بچه‌های رزمنده، بسیار سخت بود. برای همین هم ما که در یک سنگر بودیم، با جشن پتو او را خسته می‌کردیم تا از شدت این خستگی بتواند برای دوسه ساعتی بخوابد.