قسمتی از وصیتنامه روحاني و عارف شهيد؛ محمدزمان ولي پور
«من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا» (احزاب/23)
«برخي از مومنان مرداني هستند كه به عهدي كه با خدا بستهاند كاملا وفا كردهاند تا به راه خدا شهيد شده اند و از ايشانند آنانكه به انتظار فيض شهادت مقاومت كرده هيچ عهد خود را تغيير نداده اند.»
قبل از عرايضم لازم مي دانم كه اين بي چاره مسكين را به شما معرفي كنم: حقير- محمد زمان ولي پور افروزي (ملكوتي)، نام پدر بزرگوارم حاج علي، نام مبارك مادر عزيزم: زهرا، متولد: 1341 دارنده گناهان صغيره و كبيره و . . . در نقطه اي از نقاط خونين سرزمين سرخگون خوزستان، در شب سوم شعبان، شب ميلاد سيد جوانان، سرور آزاد مردان جهان تشيع، حضرت حسين بي علي-عليه السلام- رو به كعبه و كربلايش زانو بغل زدم تا در اين لحظات آخر دارالفنا با شما مردان و زنان دين و دنيا، اتمام حجت كرده تا فرداي قيام قيامت عذري آورده نشود.
...... خداوندا! تو خود داني كه در اين دل شب، در قلبم چه مي گذرد و چه رازهايي از اين قطره گنديده را در قلبم نهادي، تو خود گواهي كه می خواهم بفهمم اين موجود قطرهاي هيچ نيست. آهاي انسان! بيا درگوشه اي از زمين خداوند، پاسي از شب را تفكر كن كه توي ضعيف ذليل و بيچاره بيچيز چرا اين جا آمدي؟ اگر ماموريتي داشتي انجام ده و گرنه جواب «چرا» را بده.
يا عبيد الدنانير و الدراهم، اي بندگان دينار و درهم! اي كساني كه به سكه و كاغذهاي نقشه دار(اسكناس) و سنگ و گل و آجر و آهن پارهها قانع شده و گره قلبي بستهايد! گرهاي ناگسستني جز با خداوند و دينش؛ بدانيد كه كاخ و خانه و اشيانه و ماشين و مال التجاره همه و همه را زلزله عظيم قيامت در قلب زمين فرو مي برد حتي توي قطره _انسان) را؛ نميدانم چي بگويم ولي حقيقتا براي ما انسانها ننگ و عار است كه با اين همه عظمتش و روح اللهي اش به خاك و سنگ و آهن و... سرگرم شود و مثل بچه ها با آنها بازي كند. آيا حيف نيست؟ خجالت نميكشيم؟ مگر چه شده است كه اين همه همهمه و تاخت و تاز و بگير و ببند ميكنيم و حرص و جوش؟ چه خبر شده كه شب و نصف شب خواب و بيداري ماشين حساب و قلم در دست داريم و هي حساب ميكنيم؟ راستي تو كه با شريك مالي خود در اطاقي مي نشيني و حساب مي كني آيا با نفس طاغي و خاطي خود كه شريك جاني تو است اين چنين محاسبه داري؟
اي جان برادر و خواهر: به ديگران ننگر كه چه مي كنند بخوان و برو در گوشهاي دور از هياهوي دنياداران، كمي تفكر كن كه (انشاءالله) تعالي پيروز هستيد، انشاءالله كه به قول آن شاعر عارف: عمر عزيزم شد تلف اندر پي آب و علف كاري نكردم بهر جان استغفرالله العظيم
و اما عرض ادبي حضور مقدس روحم، روح الله الخميني، روحي له الفداء: امام جان! با همه بزرگي ات در قلب كوچك ما جاي داري؛ نه ما بلكه خداوند، شما را در قلبمان جاي داد، حيف كه يك نفس و يك ضربان قلب بيش ندارم، اماما!! ما جوانان و همه انسانهاي آزاده مسلمان، مديون ديانت و سياست و رياضت و . . . توايم. اگر وجود مبارك شما نبود، اين نفس ما را در دل چاه فرو ميبرد. . .. فجزاك الله تعالي جزاء كثيرا.
و اما شما مردم: از آحاد شما طالبم كه اگر در اين مدت مسائلي را از اين حقير ديديد به بزرگواري خود بخشيده و از همه شما راضي هستم، خداوند همه شما را از گزند جميع مفاسد حفظ فرمايد، انشاءالله.
خدمت انجمنهاي اسلامي و ستادهاي مقاومت و تمام ارگانهاي لشكري و كشوري عرض كنم كه: اخلاص عمل داشته و كار را براي يكديگر نكنيد و صميميت و اخوت و مشورت و وحدت رابيشتر كرده، تكبر و ريا و حسادت و حس انتقام جويي و... را به هر قيمتي كه شده در خود بسوزانيد تا سبك بال شويد.
خدمت برادران و خواهران بزرگوار خود عرض كنم كه نتوانستم برادري دلسوز، هميار و همكار شما باشم لذا تقاضاي عفو دارم، رجاء آن دارم كه خون ما را به بازيچه نگرفته و به رخ ديگران نكشيده و خداي نخواسته توسط خونمان به اميال و آمال دنياي پست نرسيد، ان شاء الله.