بعد از شهادت حمید، مخالفتی با حضور داود در جبهه نداشتید؟ اتفاقاً بعد از شهادت حمید به داود گفتم تو دیگر نرو، گفت مادرجان نمی‌شود الان گردان دست من است، نمی‌توانم نروم. آن زمان فرمانده گردان میثم بود. پسرم داود در عملیات بدر در 23 اسفند 1363 به شهادت رسید. یعنی دو سال بعد از شهادت حمید، داود هم با شهادت به او ملحق شد. شب قبل از شهادتش خواب شهادتش را دیده بود. به دوستش وصیت کرده بود اگر من شهید شدم هر طور شده پیکر من را برای مادرم ببر. مادرم چشم‌انتظار پیکر برادرم حمید است دیگر نمی‌خواهم چشم‌انتظار من هم بماند. آن زمان یک فرزند دو ماهه داشت. گفته بود نمی‌خواهم فرزندم سال‌ها چشم‌انتظاری بکشد. از نحوه شهادتش اطلاعی دارید؟ گویا تیر به پهلوی داود اصابت کرده و از شدت خونریزی به شهادت رسیده بود. همرزمانش می‌گفتند وقتی داود مجروح شد، دست روی سینه گذاشت، بلند شد و تعظیم کرد و بعد به شهادت رسید. بعد از شهادت داود خانه ما پر شد از مردمی که عاشق شهدا بودند. خیلی آمد و رفت داشتیم. داود وقتی به مرخصی می‌آمد، در مدت 10 روز مرخصی‌اش به همه بستگان و فامیل سر می‌زد. داود پنج سال در جبهه بود. پسر جانبازتان بعد از داود به جبهه رفت؟ بله مجید بعد از شهادت داود راهی شد. سه بار اعزام شد. پسرم یک بار مجروح و یک بار شیمیایی شد و در مرصاد هم چند تیر به شکمش اصابت کرد و یک سال در بستر بود تا اینکه بهتر شد و راه افتاد. نمی‌توانست راه برود. الحمدلله عمرش به دنیا بود. از سال‌های چشم‌انتظاری برای آمدن حمید بگویید پیکر حمید 13 سال بعد از شهادتش شناسایی و تفحص شد. من خیلی بی‌قراری می‌کردم. حمید اهل ورزش کشتی بود. هیکلی درشت و قدی بلند داشت. بعد از 13 سال وقتی او را آوردند گویا یک نوزاد در قنداق بود. علی‌اکبر رفت و علی‌اصغر برگشت. وقتی خبر دادند که تفحص شده برادرش مجید رفت و جیب پیراهنش که مانده بود را دید. مهدی پسر عمویشان خوش‌خط بود و با همان خط خوبش مشخصات حمید را داخل جیب حمید نوشته بود. برای همین مطمئن شدیم پیکر متعلق به حمید است. در سال‌های نبودن‌ها و بی‌خبری از حمید، همیشه با خودم می‌گفتم حمید چگونه به شهادت رسیده است؟! تا اینکه یک شب خوابش را دیدم و از او پرسیدم پسرم می‌گویند سرت ترکش خورده است. بعد دستم را روی سرش کشیدم و دیدم نقطه‌ای از سرش نزدیک گیج‌گاهش سوراخ شده است. وقتی بعد از 13 سال پیکرش را برای‌مان آوردند به اصرار خودم پیکرش را دیدم، می‌خواستم بدانم خوابم صحت دارد یا نه؟! جمجمه حمید مانده بود، حتی دندان‌هایش سالم بود. جمجمه حمید را به دست گرفتم و با دقت نگاه کردم دقیقاً همان نقطه‌ای که حمید در خواب به من نشان داده بود، ترکش همان جا اصابت کرده بود. با اینکه برادرش داود من را از شهادت حمید مطمئن کرده بود، اما هر لحظه که در خانه باز می‌شد با خودم می‌گفتم الان حمید وارد خانه می‌شود. این سال‌ها بر من سخت گذشت. من دوست داشتم پیکرش بیاید و بالاخره آمد. چشم‌انتظاری خیلی سخت است. پیکر حمید را در بالای سر داود به خاک سپردند.