گفت‌وگو با همسر شهید سعید قارلقی از شهدای مدافع حرم سراسر زندگی حاج سعید به جهاد و مبارزه گذشت حدود یک ماه در سوریه بود. هر روز یک بار یا دو بار تلفنی با همه اعضای خانواده صحبت می‌کرد. همیشه طوری سخن می‌گفت که انگار جنگی نیست و همه چی آرام است. اصلاً نمی‌گفت: جایی که هستیم خطرناک است یا الان عملیات داریم، اما عکس‌هایی که می‌فرستاد بیشتر کنار تانک، نفربر و مهمات جنگی بود. می‌گفتیم این عکس‌ها چیه می‌فرستی، می‌گفت: یک روزی شاید لازم بشه    جمعی از جوانان انقلابی استان البرز اقدام به تشکیل مرکز تخصصی ایثار و شهادت کردند. یکی از برنامه‌های این مرکز دیدار منظم ماهانه با خانواده‌های شهداست که هر ماه در منزل یک شهید حضور می‌یابند و ضمن گفت‌وگو با اعضای خانواده و تجلیل از آن‌ها مقام شهید را گرامی می‌دارند. آنچه می‌خوانید، گفت‌وگوی ما با رقیه قارلقی است که در خلال دیدار با خانواده شهید انجام شده است. گویا همسر شما از رزمندگان دفاع مقدس بودند. کمی از زندگی ایشان و نحوه آشنایی‌تان بگویید. ما، چون پسرخاله دخترخاله بودیم، از کوچکی همدیگر را کامل می‌شناختیم. خاله‌ام بعد از ازدواج از کرمانشاه به تهران می‌آید و در محله امامزاده حسن ساکن می‌شود. هر چهارتا بچه‌اش هم آنجا به دنیا می‌آیند. همسرم بچه دوم خانواده بود که متولد سال ۴۵ بود. ۱۲ ساله بود که پدرش از دنیا می‌رود و خاله‌ام با کار کردن و کسب روزی حلال بچه‌ها را تربیت و بزرگ می‌کند و انصافاً هم خیلی زحمت و سختی کشید. مثلاً مدتی مجبور شدند در وردآورد زندگی کنند و مادرشان هر روز برای کار به تهران می‌رفت و همیشه روی کسب لقمه حلال تأکید داشت. همسرم در دوران انقلاب خیلی فعال بود و یک لباس خاکی داشت که خیلی به آن علاقه‌مند بود. خواهرش می‌گفت: در همه تظاهرات دوست داشت همان لباس را بپوشد. بعد از پیروزی انقلاب تازه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل شده بود که رفت و عضو سپاه شد. ازدواج ما هم در این دوره صورت گرفت البته در آن دوران ایشان تهران و من شهرستان بودم.