تا کی در جبهه بودند؟
تا پایان جنگ حضور داشت. یعنی تا سال ۶۷ که قطعنامه پذیرفته شد ایشان در جبهه بود. اکثر این دوران پیش ما نبود. البته برخی سالها ما هم همراهش میرفتیم و در نزدیکترین شهر به جبههای که بود مستقر بودیم، اما دیگه آرزوی من شده بود که جنگ تمام شود.
سال ۶۷ مجتبی دو سالش بود که عمویش آقا حمید شهید شد. آقا سعید آمد، اما مراسم سوم برادرش که تمام شد، دوباره رفت، اما این بار همه جوانهای فامیل با ایشان رفتند. هر چه جوان در فامیل ما بود؛ برادرانم، پسرخالههایم، همه رفتند. الان که فکر میکنم میبینم مادر همسرم چه صبری داشت. یک پسرش شهید و تازه مراسم سوم پسرش برگزار شده بود، پسر دیگرش هم دوباره راهی جبهه شد. خود سعید هم در شهادت برادرش خیلی صبور بود. الان عکسهایش هست. لباس سفید پوشیده و مجتبی دو ساله را بغل کرده و کنار حجله برادرش ایستاده است. من اصلاً گریهاش را ندیدم. آنها چیزی از شهادت میدانستند که ما نمیدانستیم. همیشه شاکی بود که چرا حمید شش ماه در جبهه حضور داشت و به شهادت رسید، اما من سالهای سال است که به جبهه میروم، اما شهید نشدم.
مجروح هم نشده بودند؟
چرا در عملیات آزادسازی خرمشهر مجروح شد و ترکش در حفره بینیاش رفته بود. بعد به مرور زمان از گلویش خارج شد. اتفاقاً آن ترکش را نگه داشتیم و الان هم هست.
عکسالعمل پسر شما در شهادت پدرش چگونه بود؟
مجتبی هم همان وضعیت پدرش در شهادت برادرش را داشت. گفت: من هم میخواهم راه پدرم را ادامه دهم. در مراسم پدرش لباس سفید پوشید و واقعاً صبوری کرد.
آن موقع که آتش بس شد ما نقده بودیم. ایشان از آن واقعه خیلی ناراحت بود و علاقه خاصی به جهاد داشت. انگار جبهه خانه اول آنها بود. همه عشق و علاقهاش آنجا بود. ما مدتی آنجا بودیم. حالا دقیقاً یادم نیست بعد از جنگ چند ماه دیگر نقده ماندیم ولی بعد به تهران برگشتیم. در تهران هم میرفت سرکارش و میآمد خانه.
در سپاه بودند؟
بله در نیروی هوایی بود. مأموریت میرفت، اما نه مثل دوران جنگ. برخی اوقات مأموریت میرفت و میآمد.