قطعات عرفانی بسم الله الرحمن الرحیم «والنخل باسقات لها طلع نضید»(ق/۱۰) آن هنگام که خورشید پشت نخلها پنهان می‌شود و کم کم فروغ روحبخش خود را از پهنه آسمان آبی جمع می‌کند و با رفتن خویش نوید شب را می‌دهد،  به فکر فرو می‌روم. قدم در نخلستانها می‌گذارم. نگاهم را به جایی در آن دور دستها می‌دوزم. علی u را به یاد می‌آورم. نماز شب علی u را به یاد می‌آورم، گوییا می‌بینم او را که در میان نخلها اشک می‌ریزد و معبود خود را می‌خواند. گوییا می‌شنوم صدای او را که با چاه درد دل می‌کند، گوییا می‌بینم او را که غذای یتمان را بر دوش می‌کشد. به خود می‌آیم. از کودکی تا به حال خود را به یاد می‌آورم، چیزی جز گناه نمی‌بینم. استغفار می‌کنم. ناگهان نخل سربریده‌ای را می‌بینم. او را خوب برانداز می‌کنم. با او سخن می‌گویم. اما جوابم را نمی‌دهد. دوباره صدایش می‌زنم. اما این بار بلندتر می‌گویم.