شهيد سيف الله عبدالكريمي در كلام همسر
نويد شاهد:زنگ در را فشردم و منتظر ماندم. زياد طول نكشيد كه در باز شد. گفتم: منزل شهيد عبدالكريمي. خانمي كه در را باز كرده بود گفت: بله، بفرماييد. وارد خانه شدم از راهروي كوچكي گذشتم و همان خانم مرا به اتاقي راهنمايي كرد. اتاق كوچكي بود كتابخانه شهيد عبدالكريمي درست روبرويم قرار داشت. عكس شهيد كه در كنار تصوير امام بود معناي زندگي تشيع را رقم مي زد. اتاق از حضور شهيد عبدالكريمي آكنده بود.



به گزارش نويد شاهد،بعد از مدتي فرزندان شهيد عبدالكريمي وارد شدند و كمي بعد نيز، همسر شهيد عبدالكريمي آمدند. اتاق از حضور آن ها رنگ تازه اي به خود گرفت. شوق يافتن انگيزه اين همه سعادت خانواده در سؤالات مختلفي بود كه همسر شهيد عبدالكريمي به آن پاسخ گفت. او زندگي مشترك خود را با شهيد عبدالكريمي چنين توصيف كرد:
سال 41 در شهر لنگرود زندگي مشترك خود را آغاز نموديم. ما هر دو همسايه بوديم و غير از آن شهيد عبدالكريمي نزد پدرم درس مي خواند به همين خاطر به خانه ي ما رفت و آمد داشت. علاقه پدرم به شهيد عبدالكريمي زياد بود و همين سبب شد در مقابل درخواست او موافقت خود را اعلام كند و ما با هم پيمان همسري بستيم. پدرم در اين باره به من گفت: تو بايد با كسي ازدواج كني كه خوب باشد و ايمان داشته باشد.
من هم قبول كردم و در اين مدت 19 سال زندگي هم بر اين عقيده استوار ماندم.
بعد از ازدواج با شهيد عبدالكريمي به تهران آمديم علت آمدن ما نيز، شركت و پذيرفته شدن ايشان در امتحان ورودي دانشگاه تهران بود. تهران اطاق كوچكي اجاره كرديم من با زندگي با شهيد عبدالكريمي آشنا شدم و واقعاً ايمان مبارزه و فعاليت او بر عليه طاغوت مرا هم جلب كرد.
البته من در اين زمينه تنها يك همكار در خانه او بودم. شهيد عبدالكريمي با يافتن شوق من يك روز مقداري اعلاميه آورد و به من گفت: اين ها را پنهان كن. من هر چه فكركردم كه چگونه آن هارا در اطاق پنهان كنم، نيافتم، جز اينكه اعلاميه ها را زير فرش در قسمت هايي كه كمتر زير و رو مي شد دوختم و به اين ترتيب بود كه با مبازرات سياسي او آشنا شدم.
بعد از اتمام دانشگاه ايشان به لاهيجان رفت. البته بايد بگويم قبل از آن دوره سربازي رفته بود و اكثراً در شهرهايي چون نقده و رضائيه خدمت كرد. حتي يك بار، به خاطرآوردن كفش خود براي انجام فريضه نماز به زندان رفت. به هر حال بعد از هفت ماه اقامت در لاهيجان دانشگاه مشهد ايشان را به عنوان استاد به خدمت دعوت كرد ولي بعد ها او را اخراج كردند. شهيد عبدالكريمي دوباره به لاهيجان برگشت تا انقلاب شروع شد و دوباره به دانشكده الهيات مشهد رفت.
در زمينه تحصيل علوم ديني، او شاگرد استاداني چون آيت الله منتظري، آيت الله محمدي گيلاني، و آيت الله انصاري شيرازي بود . همچنين از محضر استاد شهيد مطهري و شهيد دكتر مفتح بهره گرفت در طول اين سال ها يعني تحصيل و مبارزه ايشان، نقش من در تربيت و نگهداري بچه ها و خانه بود زيرا ايشان كمتر در خانه بود و مسئوليت هاي او نيز به عهده من بود البته ايشان از روز اول زندگيمان به من گفت تو ازدواج كردي فكر كن من اين راه را مي روم! يك وقت فكر نكني من تا آخر همسر تو هستم و به خانه مي آيم نه من اين طور نيستم. و واقعاً هم همين طور بود هيچ وقت خانه نبود كه مثلاً چيزي بخرد و به خانه بياورد حتي براي ما معلوم نبود امروز كه مي رود، برمي گردد يا نه؟
حاصل اين زندگي ما پنج فرزند بود و در رابطه با بچه ها هم همين طور بود با اينكه كمتر فرصت داشت با اين همه با بچه ها صحبت مي كرد و آن ها را راهنمايي مي كرد حتي گاهي از طاغوت مي گفت و به آن ها راه مبارزه را ياد مي داد. اخلاق او فوق العاده خوب بود با همه خستگي كه از كار و فعاليت داشت مي گفت: تو خسته اي و در كارها به من كمك مي كرد. او راهي را كه رفت به بچه هايش آموخت همانطور كه بارها به آن ها گفت: من پدرتان هستم. ببينيد چه مي كنم و فكر نكنيد هميشه هستم.
او در رابطه با بچه ها با همه محبت و علاقه اش هيچ گاه نخواست انس و الفتي را بين خود و بچه ها به وجود بياورد. حتي اگر هديه اي براي بچه ها مي خريد آن را در جايي مي گذاشت و مي گفت: بچه ها مادرتان براي شما هديه خريده است خود او به طور مستقيم به بچه ها نمي داد. نسبت به مسائل مذهبي و آموزش آن سخت دقيق بود.
قبل از آنكه بچه ها به مدرسه بروند مي گفت: شما بايد سال ديگر به مدرسه برويد، اگر نماز نخوانيد نمي توانيد به مدرسه برويد.
حتي در مورد رفتن به كودكستان با بچه ها مخالفت كرد ولي خودش كتاب و وسايل آموزشي تهيه كرد و به بچه ها گفت: اين كودكستان شماست.