🌲🎁 کتاب «مسیح در شب قدر» به روایت‌ دیدار مقام معظّم رهبری با خانواده این شهید معزّز که در دی‌ماه سال ۶۵ و در زمان ریاست جمهوری ایشان صورت گرفته پرداخته است. قسمتی از آن را باهم مرور می‌کنیم. مادر با شنیدن نام «آقای خامنه‌ای» سراسیمه از جا بلند می‌شود و به طرف در می‌رود. ما هم پشت سر او به طرف در می‌دویم. در پاگرد پله‌ها مادر به حاج آقا خامنه‌ای می‌رسد، خوشامد می‌گوید... من و چارلی نیز در راهرو با ایشان سلام علیک کرده و به داخل خانه تعارفشان می‌کنیم. من، چارلی، مادر و حاج آقا پشت میز ناهارخوری می‌نشینیم و ایشان شروع می‌کنند به خوش و بش کردن... حاج آقا عکس‌های روی طاقچه را نگاه می‌کنند و با اشاره به یکی از قاب‌ها می‌پرسند این عکس شهید است؟ من سریع بلند می‌شوم و قاب عکس ژانی را از روی طاقچه به دست حاج آقا می‌دهم. ایشان به قاب عکس خیره می‌شوند و مادر شروع می‌کند از ژانی تعریف کردن. _ وقتی می‌گویم ژانی بهترین بود می‌گویند به خاطر حس مادری‌اش است؛ ولی به همه می‌گویم این ربطی به مادر بودنم ندارد. ژانیِ من در کل فامیل از همه لحاظ تک بود، از نظر ایمان، از نظر اخلاق، از نظر درس؛ زبانزد دوست و آشنا بود. کلیسایش ترک نمی‌شد و هر هفته مقید بود به عبادت در کلیسا. جای پدر و جانسون در خانه خیلی خالی است. پدر، راننده کامیون است و دیشب باری را برای کرمان برد. جانسون هم برای درس خواندن، دو ماه پیش به آلمان رفت و حالا نیست تا آقای خامنه‌ای را از نزدیک ببیند. حاج آقا بعد از دلداری دادن مادر و صحبت از مقام بالای شهدا پیش خداوند، با من و چارلی حرف می‌زنند؛ از اینکه مشغول درس خواندنیم یا کار کردن. مادر خیلی خیلی خوشحال است از حضور حاج آقا در منزلمان. چارلی بلند می‌شود و می‌رود چای می‌آورد. مادر برای ایام عید شیرینی پخته و دو بشقاب از این شیرینی‌ها هم روی میز است. وقتی مادر به حاج آقا تعارف می‌کنند، ایشان با مهربانی تکه‌های شیرینی را با دستشان به ما می‌دهند و بعد هم برای خودشان برمی‌دارند. شیرینی این شیرینی به جانم می‌نشیند! ⚰ 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid