✨زود ناامید شدن ممنوع⛔️ 🌺گروهی پنج نفره بودیم. می خواستیم طرح ساخت موشکی را آماده کنیم که هر کسی بتواند از روی کاتالوگ آن را بسازد؛ آن هم در عرض دو ساعت با لوازم آشپزخانه و دم دستی. 🌷مصطفی روی موتور موشک کار می کرد. تخصص من سوخت بود و سه نفر دیگر هم کارهای کامپیوتری و الکترونیکی اش را انجام می‌دادند. 🌼روزی چهار پنج ساعت کار می کردیم و همان‌جا توی دانشگاه می‌خوابیدیم. آن قدر سرمان گرم بود که یادمان رفت دم سال تحویل برویم خانه. 🌿فرمول نازل موشک را پیدا نمی‌کردیم. داشتیم ناامید می شدیم. 🌱 مصطفی آن قدر این در و آن در زد تا بالاخره از استادهای دانشکده فرمولش را گرفت. 🌟شش ماه نشد که موشک را ساختیم. همه چیز همان طوری بود که سفارش داده بودند. بردیم جاده قم تستش کردیم. جواب داد. فیلم هم گرفتیم. خبر که می رسید فلسطینی‌ها موشک زده اند به شهرک های اسرائیلی ، مصطفی روی پایش بند نبود. 📚یادگاران، جلد ۲۲؛ کتاب احمدی روشن، نویسنده: مرتضی قاضی؛ خاطره شماره ۱۶٫ 🆔 @tanha_rahe_narafte