✍عادت
🍃فاطمه عادت داشت از خوشی و ناخوشی اش فیلم وعکس توی اینستاگرام منتشر کند.
یک روز صبح وقتی گوشیاش را باز کرد؛ قلبش شروع به تندتند زدن کرد.
از خودش پرسید: «کی و کجا چنین عکسی گرفتهام؟»
☘هرچه به ذهنش فشار آورد؛ حتی خاطرهی دوری هم نداشت. دوباره عکس را با دقت نگاه کرد، کافی نبود. روی آن زوم کرد و تمام دانستههایش در مورد فتوشاپ و افکت های اینستاگرام؛ روی داریه ریخت.
گوشهای از گردنش؛ با برش نامنظم؛ حالت معیوب پیدا کرده بود.
🍂دستش دورگردن مردی بود که نمیشناخت و کسی زیر آن عکس نوشته بود: «عجب!!! توصیه میکنم زودتر به این شماره کارت؛ دو میلیون تومن بریز والا خبر کثافت کاریهات رو به شوهرت میدم.»
🌾با خواندن نوشتهی زیر عکس؛ چشمهایش دوباره به عکس نگاه کرد. هرچه با خودش فکر کرد؛ یادش نیامد چه کس میتوانست از او اخاذی کند. شماره کارت را هم که وارد کرد؛ اسم آشنایی ندید.
💫دوباره به آیدی فرستنده نگاه کرد. اکانت حذف شده نوشته بود. در همین لحظه پیامکی برایش آمد که شبیه همین عبارات برایش ارسال شده بود.
🍃میدانست کاری نکرده است؛ اما به هرحال چنین تصویری میتوانست نظر خوشبینترین مردها را هم تغییر بدهد.
💫خواست بلند شود و به کارهای خانه رسیدگی کند اما ذهنش مشوش بود.بالاخره فکری به ذهنش رسید؛ نام پلیس فتا را در ذرهبین جستجو کرد. شماره و آدرس منطقههایش را پیدا کرد. سراغ مانتو و روسریش رفت و دقایقی بعد سروان ادارهی پلیس؛ با توضیحاتی؛ اورا متوجه اشتباهش کرد. همانجا نشست. اکانت اینستاگرامش را حذف کرد. به خودش قول داد؛ هرگز عکسهایش را منتشر نکند و خدا را بابت خطری که از بیخ گوشش رد شد؛ شکر کرد.
#داستانک
#سواد_رسانه
#همسرداری
#به_قلم_ترنم
🆔
@masare_ir