هدایت شده از مریم افشار
*💞 بعد از اینکه ...* *یک مرد ۹۳ ساله *از بیمارستان مرخص می شود،* *به او گفته شد که هزینه یک‌روز* *استفاده از دستگاه اکسیژن،* *بیمارستان را بپردازد.* *پیرمرد به گریه افتاد. پزشکان،* *به او دلداری دارند تا بخاطر،* *صورتحساب بیمارستان* *گریه‌نکند.* *ولی آنچه پیرمرد در جواب گفت،* *همه پزشکان را گریه انداخت.* *پیرمرد گفت:* *"من به خاطر پولی که* *باید بپردازم گریه نمی کنم.* *تمام پول را خواهم پرداخت."* *گریه من بخاطر آن است که،* *93 سال هوای خدا را مجانی،* تنفس کردم،* *و هرگز پولی نپرداختم.* *در حالیکه برای استفاده از* *دستگاه اکسیژن در بیمارستان* *به،* *مدت یک روز باید اینهمه بپردازم.* *آیا می دانید،* *چقدر به خدا مدیون هستم؟* *من قبلاً خدا را شکر نمی کردم "* *اما* *سخنان آن پیرمرد ارزش تأمل‌دارد* *وقتی هوا را بدون درد و بیماری* *آزادانه تنفس می‌کنیم،* *هیچ کس هوا را جدی نمی گیرد.* *فقط وقتی وارد بیمارستان می‌شویم* *می‌توانیم بدانیم که حتی،* *تنفس‌اکسیژن با دستگاه‌تهویه* *نیز* *هزینه ای دارد!!* *متن فوق انسان را‌ به یاد،* *گلستان سعدی میاندازد که* *فرموده:* *منّت خدای را عز و جل که* *طاعتش موجب قربتست و به* *شکر اندرش* *مزید نعمت،* *هر نفسی که فرو می رود* *ممدّ حیاتست و چون بر می آید* *مفرّح ذات پس در هر نفسی* *دو نعمت موجودست* *و بر هر نعمت شکری واجب...* *از دست و زبان که براید* *کز عهده شکرش به در آید*