۵ یه روز که خونه مادرش بودیم رفت بیرون و دوتا کمپوت اناناس با خودش اورد خیلی خوشحال شدم فکر میکردم بخاطر من خریده اما از حرفاشون فهمیدم هلیا برای تزیین کیکی که قراره فردا با مادرش درست کنه سفارش اناناس داده. جالب بود برای من که باردار بودم اون حرف رو زده بود و برای مادر و خواهرش براحتی چیزی که خواسته بودند میخرید. هرطور رفتار میکردم واکنش حمید و خونواده ش بدتر میشد.تا اینکه هلیا با همون حسادت بزرگ و بزرگتر شد و حسادتهاش بیشتر، یبار که شب دیر از خونه ی دوستش برگشت حمید دعواش کرد ولی اون پای من رو وسط کشید و گفت کاری میکنم زنت رو که باعث اختلافمون میشه یروز طلاق بدی.حمید حتی نگفت زنم هیچ کاره ست. وقتی هلیا ازدواج کرد با شش تا خواهرشوهر حسودتر از خودش مواجه شد از طرفی حسادتها و زیاده خواهی های خودش و از طرفی حسادت خواهرشوهرهاش باعث اختلاف بین اون و همسرش میشد . ادامه دارد... کپی حرام