بخیل 2 امروز خونه تکونی داشتم با اینکه از مهری خواستم که کمک لازم ندارم و استراحت کنه اما بازم اومد تو کارا بهم کمک کرد کل روز رو مشغول خونه تکونی بودیم و حسابی خسته شده بودیم مهریه بیچاره قرار بود با خستگی بره بازار می‌گفت یه کاری دارم که حتماً باید انجامش بدم داشت آماده می‌شد به بازار بره که سر و کله مرجان پیدا شد . به داخل اومد و با صدای بلندی سلام کرد به استقبالش رفتم_ سلام مرجان جون خوبی خیلی خوش اومدی. مرجان به داخل اومد مهری که می‌خواست به بازار بره رو به مرجان گفت_ سلام زن داداش خیلی خوش اومدی ببخشید من یه کاری برام پیش اومده باید برم تا بازار زود برمی‌گردم. مرجانم با بی‌میلی گفت _برو منم می‌خوام یکم با جاریم حرف بزنم بعدش زود میرم نیازی به بودن تو نیست. ادامه دارد. کپی حرام.