#دوراهی 2
یکی از خواستگارام هادی بود که من خودم بهش علاقه داشتم.
۴۰ سال سن داشت و فقط یک سال از من بزرگتر بود هادی هم مثل خودم طلاق گرفته بود و یه دختر ۱۵ ساله داشت که حضانتش رو به مادرش داده بود تنها بود و بهم گفت که حاضره برای پسرم هر کاری بکنه.
هادی خیلی منو دوست داشت و بهم میگفت که حاضرم برای اینکه خودم رو به تو ثابت کنم دست به هر کاری بزنم. خواستگار دیگهام که خیلی سمج بود و پدرمم اون رو تایید میکرد یه مرد ۶۰ ساله بود که دارایی زیادی داشت رحمت که هنوز با زنش زندگی میکرد.
زنش ناتوان و فلج بود رحمتم یه دختر و پسره ۲۶ ساله و ۲۵ ساله داشت به پدرم میگفت اگه اکرم زن من بشه سر تا پاشو طلا میگیرم پسرش رو مثل آقازادهها بزرگ میکنم.
پدرمم با همین حرفا خام شده بود و به من میگفت که رحمت گزینه مناسبتری برای ازدواجه.
ادامهدارد.
کپی حرام.