#تفرقه 5
به تایید سری تکون دادم _آره حامد زنگ زد و طبق معمول در مورد دعوای خانوادگیمون نظر داد .
.حامد کلافی پوفی کشید و گفت_ از دست تو مامان.
بعدش رو کرد منو گفت_ باور کن عزیزم من فقط گفتم دیشب خونه فاطیما بودیم خودش اونقدر پرسید اونقدر پرسید که آخرش همه چیز را از زیر زبون من کشید متاسف ادامه داد _من نمیخواستم چیزی در مورد دعوای شما بهش بگم اما چه کنم مادرم همینه خودت میشناسیش که!
سری تکون دادم_ آره عزیزم میشناسمش! ببین سریع به من زنگ زده برای اینکه حرص منو در بیاره وقتی که تو میدونی اون فوراً میاد به من میگه دیگه چرا میری بهش میگی؟
احساس میکنم که مادرت فقط میخواد بین ما دعوا راه بندازه تنها هدفش همینه وگرنه اونقدر سریع به من زنگ نمیزنه! حداقل حرفتو پیش خودش نگه میداره. خواست از جاش بلند شه که مانع شدم _میخوای چیکار کنی عزیزم .
جواب داد_ به مادرم زنگ بزنم بهش بگم چی میخواد از جون ما ؟ زیر زبون منو میکشه و بعد سریع به تو زنگ میزنه برای اینکه ما رو به جون هم بندازه!
ادامه دارد.
کپی حرام.