#به_وقت_رمان
📖رمان نسل سوخته👓
🦋قسمت دوم
💫اون روز... پای اون تصویر...احساس عجیبی داشتم...که بعد از گذشت ۱۹ سال....هنوز برای من زنده است..
مدام به اون جمله فکر🤔میکردم...منم دلم میخواست مثل اون شهید 🕊باشم...اما بیشتر از هر چیزی...قسمت دوم جمله اذیتم میکرد...😔
بعضی ها میگفتن مهران خیلی مغروره ...مادرم میگفت عزت نفس داره💞...
غرور یا عزت نفس ...کاری نمیکردم که مجبور بشم سرم رو جلوی کسی خم کنم و بگم ...
-ببخشید...عذرمیخوام...شرمنده ام...
هر بچه ای شیطنت های خودش رو داره..منم همین طور...اما هر کسی با دو تا برخورد...می تونست این خصلت رو تو وجود من ببینه...خصلتی که اون شب خواب رو از چشمم👀گرفت...
صبح تصمیمم رو گرفته بودم...
-من هرگز کاری نمیکنم که شرمنده شهدا 🌹بشم...
دفتر برداشتم و شروع کردم به لیست کردن...به هر کی میرسیدم ازش می پرسیدم...
-دوست شهید داشتید؟...شهیدی رو میشناختید؟...شهدا چطور بودن؟...
یه دفتر شد...پر از خصلت های اخلاقی شهدا...خاطرات کوچک یا بزرگ...رفتار یا منش شون...
بیشتر از همه مادرم کمکم کرد...می نشستم و ازش می خواستم از پدر بزرگ برام بگه...
_اخلاقش...خصوصیاتش...رفتارش...برخوردش با بقیه....
و مادرم ساعت ها برام تعریف میکرد...
خیلی ها بهم میخندیدن😂....مسخرم میکردند....ولی برام مهم نبود...گاهی بدجور دلم میسوخت...اما من برای خودم هدف داشتم......
هدفی که بهم یاد داد...توی رفتارها دقت کنم...شهدا🕊...خودم...اطرافیانم...بچه های مدرسه....و پدرم...
#ادامهدارد
✍نویسنده:شهید سید طاها ایمانی
#نشر_حداکثری
🌸←ڪـپے بـه شـرط دعـا بـراے شـہـادتم→🌸
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
❀
#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
❀
@masirshahid
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ