#داستان_کوتاه
#مورچهوبرگ
مورچه توی جویبار افتاد داد:(زد کمک کمک!)
برگ سبز شنید، خواست از شاخه جدا شود و به آب بپرد تا مورچه را نجات دهد...
درخت گفت:(نرو... آب تورا هم باخود میبرد...)
برگ طاقت نیاورد و از درخت جدا شد و توی جویبار افتاد، اما هرچه کرد نتوانست خودرا به مورچه برساند...
جویبار مورچه و برگ را با خود برد و برگ برای همیشه گم شد...
همان شب درخت خواب دید برگ سبزش بر شاخهی درختی در بهشت نشسته بود...
🖊ناصر نادری
♡اینجا صحبت
#عشق درمیان است.
@masjed5