🔰 مرا ببخش 🔸هرچقدر به خانه امام نزدیکتر می‌شدند، نگرانی‌اش بیشتر می‌شد. رو کرد به مسلم و گفت: «ببینم! امام نگفت با من چه کار دارد؟» ابوسعید عرق پیشانی‌اش را پاک کرد و گفت: «کمی صبر کنی هر دویمان متوجه می‌شویم.» عبدالرحمن گفت: «اصلا تعریف کن که امام به تو چه گفت؟» ابوسعید با کلافگی گفت: «یکبار که گفتم بنده‌ی خدا. امام به من گفتند که برو و عبدالرحمن سلمی ‌را به خانه دعوت کن.» عبدالرحمن با خودش گفت: «دعوت برای مهمان است. با مهمان هم که غضب نمی‌کنند.» و پیش خودش فکر کرد که: «اصلا مگر من از این خانواده، چیزی جز مهربانی و رحمت دیده‌ام.» ولی باز این دعوت ظهرگاهی، برایش عجیب بود. 🔸از در خانه که وارد شد و نگاهش به صورت زیبای حسین بن علی (ع) افتاد، تمام دلشوره‌هایش به یکباره رخت بست؛ حضرت برای عبدالرحمن آغوش باز کرد و به سمت او آمد. عبدالرحمن گویا هیچگاه چنین غرق آرامش نشده بود. مسلم در حال آماده کردن پذیرایی برای مهمان بود که صدای آرام اباعبدلله (ع) را می‌شنید: «امروز فرزندم به خانه آمد. از او پرسیدم معلمت به تو چه آموخته. و او شروع کرد به خواندن سوره حمد.» عرق به پیشانی عبدالرحمن نشست. می‌دانست که حسین بن علی(ع) آگاه ترین مردم به ظاهر و باطن قرآن است. «نکند سوره حمد را اشتباهی به فرزند امام یاد داده باشم.» 🔸دل آشوبه عبدالرحمن خیلی طولانی نشد. حضرت(ع)، کیسه‌ای را در دستان عبدالرحمن گذاشت؛ ابوسعید می‌دانست که داخل کیسه، هزار سکه دینار است؛ هزار دیناری که دسترنج خود سیدالشهدا از کار کشاورزی بود. سپس چند سنگ عقیق، فیروزه و الماس را نیز به عبدالرحمن هدیه دادند. در نهایت هم حواله‌ای به دست آقای معلم دادند. عبدالرحمن حواله را در حالی می‌خواند که اشک از چشمانش جاری شده بود: «بسم الله الرحمن الرحیم. از حسین بن علی به سلیمان بن موسی. پس هرگاه این نامه به دست تو رسید، به حساب من هزار متر پارچه حله، بافت یمن به عبدالرحمن تحویل بده. والسلام علیکم.» 🔸عبدالرحمن می‌خواست بگوید که این همه لطف و هدیه برای چیست؟ اما پیش از آنکه لب به سخن باز کند، شنید که: «مرا ببخش كه در برابر عظمت كار تو كارى نمى توانم بكنم. آنچه من به تو دادم تقديمى بيش نبود، اما آنچه تو به فرزند من دادى، عطا و كرامت بود.» 🔸عبدالرحمن روی پایش بند نبود؛ نه خاطر عطایای حسین بن علی(ع)؛ که البته برکت هر کدام از این سکه‌ها، برای تمام زندگی عبدالرحمن کافی بود. بلکه به خاطر انتخاب جایگاه «معلمی»؛ جایگاهی که چنین مورد رضایت مولایش قرار داشت. ❤️ روز معلم مبارک ❤️