ستاره‌ی موعود از غلامرضا شکوهی اگر چه غایبی اما حضور تو پیداست چه غیبتی است که عطر عبور تو پیداست تو کیستی که چو نام تو در کتاب شود ز شرم فاجعه، شمعِ عدالت آب شود... تو کیستی که یدالله در تنت جاری است زبان قاطعِ شمشیر عدل تو کاری است نگاه منتظرانت، هنوز مانده به راه سپید شد ز فِراق تو، سنگ‌فرشِ پگاه... الا ستاره‌ی موعودِ گرم و عالمتاب به دشت تیره‌ی هستی، چو آفتاب بتاب بتاب و ظلمتِ ظلم زمانه را بردار ز گُرده‌های بشر، تازیانه را بردار سُرمه در چشم غزل، شکوهی، ص ۴۶۳ و ۴۶۴. @masjedeemam