🔴 ماجرای سوسمار و ایمان آوردن قبیله بنی‌سلیم او به پیامبر گفت: «سوگند به دو بُت لات و عُزّی، هیچکس در نزد من، مبغوضتر از تو نیست، اگر قبیله‌ی من، مرا آدم عجول نمی‌خواندند، هم اکنون شتاب کرده و تو را می‌کشتم». پیامبر(ص) همراه یارانش بود، ناگهان یک نفر عرب بادیه نشین نزد آن حضرت آمد، او سوسماری را صید کرده و در آستین خود پنهان کرده بود، با کمال گستاخی، با صدای بلند اشاره به پیامبر(ص) کرد و گفت: «این کیست؟». حاضران گفتند: «این پیامبر(ص) است». او به پیامبر گفت: «سوگند به دو بُت لات و عُزّی، هیچکس در نزد من، مبغوضتر از تو نیست، اگر قبیله‌ی من، مرا آدم عجول نمی‌خواندند، هم اکنون شتاب کرده و تو را می‌کشتم». پیامبر(ص) فرمود: «چرا این گفتار خشن را می‌گویی؟ به خدای بزرگ، ایمان بیاور». بادیه نشین گفت: «ایمان نمی‌آورم، مگر اینکه این سوسمار به تو ایمان بیاورد،» و هماندم سوسمار را به زمین انداخت. پیامبر(ص) صدا زد: یا ضَبّ: «ای سوسمار!». سوسمار با زبان رسا، که همه حاضران شنیدند، گفت: لَبَّیْکَ وَ سَعْدَیْکَ: بلی قربان! امر بفرما». پیامبر(ص) فرمود: چه کسی را می‌پرستی؟ سوسمار گفت: «آن کس را که عرش او در آسمان، و شکوه او در زمین، و راه او در دریا، و رحمت او در بهشت و عذاب او در دوزخ است». حضرت فرمود: من کیستم؟ سوسمار گفت: تو رسول پروردگار جهانیان و خاتم پیامبران هستی، آن کس که تو را تصدیق کرد، رستگار شد و آن کس که تو را تکذیب کرد، زیانکار گردید. بادیه نشین آن چنان تحت تأثیر قرار گرفت، که به پیامبر(ص) رو کرد و گفت: «من هنگامی که نزد تو آمدم، تو مبغوضترین فرد نزد من بودی، اکنون در سراسر زمین، تو از همه‌ی انسانها، نزد من محبوبتر، و از خودم و پدر و مادرم عزیزتر می‌باشی، گواهی می‌دهم که خدا یکتا و بی همتا است، و تو رسول خدا هستی.» و با ایمان کامل به سوی قبیله خود رفت، و ماجرا را برای افراد خاندان خود تعریف کرد، و آنها را به ایمان و اعتقاد به اسلام دعوت نمود، هزار نفر از قبیله‌ی او مسلمان شدند[١]. ❌ پی‌نوشت : [١]. خرائج راوندي(ره) ص ١٨٤ ـ بحار، ج ١٧، ص ٤٠٧. @masjedjamehkadkan