═•⊰ ❀°•✦🏴••••🏴✦•°❀ ⊱•═ خورشید طلو؏ کرد و دوبارھ زنجیر ها بہ دست و پاۍ کودکان بستہ شدند... راهب نمے توانست دل بکند... با خود گفت: «هر کجا اۆ برود من هم خواهم رفت...» ۅ همراه کاروان بہ راه افتاد... راهب سر دید ۅ عاشق شد امّا ما... ═•⊰ ❀°•✦🏴••••🏴✦•°❀ ⊱•═ https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c ═•⊰ ❀°•✦🏴••••🏴✦•°❀ ⊱•═