🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 خشت سیصد و پنجاه و شش _بحث با تو بی فایدس هر کار دوست داری انجام بده با این حرف به حالت قهر پشتش را به او کرد و از زیر پتویی که با حرص روی صورتش کشیده بود غر و لند کنان گفت _اون چراغ بی صاحابم خاموش کن فردا جون داشته باشی دوباره کار کنی از این حالت ارمیا خنده اش گرفت _الان یعنی قهری ؟ جوابی که نشنید تصمیم گرفت از صلاح همیشه کار سازش استفاده کند.انگشتان ظریفش را بند پهلوی او کرد و شروع کرد به قلقلک دادن .هر چند ارمیا با کنار زدن دستش سعی میکرد در برابر نخندیدن مقاومت کند اما موفق نشد و بلاخره خنده اش بلند شد و از حالت خوابیده در آمد _بسه دیگه ....باشه بابا قهر نیستم تازه از این کارخوشش آمده بود و مصرانه به کارش ادامه داد که باعث شد ارمیاتلافی جویانه دست هایش را با یک دست قفل کند و با دست دیگر به جانش بیفتد. _صد دفه گفتم بامن .....درنیفت ...نیم وجبی ....خودت ضرر میبینی بعد از کلی سر و صدا و خندیدن، در آغوشش کشید و با نوازش موهایش بدون مقدمه گفت _هادیه بیا دوباره بچه دار بشیم....از بعد رفتن بابا و مامان و.... دخترمون،احساس میکنم خیلی عصبی وافسرده شدم،انگارانگیزمو برای همه چیز از دست دادم.... بیاروزای سخت گذشته رو فراموش کنیم و به زندگیمون یه چراغ دیگه اضافه کنیم.بیا از اول شروع کنیم. چه خوب بود که نمیدانستند دست روزگار چه برنامه ای برایشان چیده است. https://eitaa.com/matalbamozande1399