،از اون التماس بود و از من رد کردن،اون موقع ها علی کار خونه کار میکرد و شیفت شب بود،تا صبح ساعت ۶ بیدار بودم و باهاش حرف میزدم، اون شب آهنگ (جز تو از محمد علیزاده) رو برام فرستاد و گفت این آهنگو هر روز به یاد تو گوش میدم چون از بچگی تا الان هیچکس تو دلم جاتو نگرفته و نمیتونه بگیره،صبح که شد گفت عشقم برم خونه بهت پیم میدم ولی من نمیخواستم دیگه باهاش در ارتباط باشم چون میترسیدم که بگن دختر فلانی با علی دوسته،از طرفی هم پدرم خیلی تعصبی بود و اگه به گوشش میرسید خون بپا میکرد،پا رو دلم گذاشتم و بلاکش کردم ولی دلم گیر کرده بود پیشش،هر روز پروفایلشو چک میکردم،آنلاین بودنشو نگاه میکردم،علی هم هی پروفایل عوض میکرد بخاطر من تا از بلاکی درش بیارم ولی من نمیتونستم چون میترسیدم از خیلی چیزا...یه روز عصر بابام اومد خونه گفت از فردا با پسر همسایه کار میکنم،پدرش اومد گفت علی دوست داره نماکاری یادبگیره اجازه بده یه مدت کارگر تو باشه چشام از حدقه زد بیرون گفتم قبول کردی؟گفت آره بچه ی زرنگیه،دیگه چیزی نگفتم،از فردای اون روزعلی کارخونه رو ول کرد و شد کارگر بابام،هر روز به بهانه هایی با بابام میومد خونمون،باهم میشستن حرف میزدن،شده بودن دوتا رفیق به تمام معنا،این صمیمیت بیش از حد منو اذیت میکرد ،ولی این همه مدتی که علی به خونمون میومد من همیشه تو اتاقم بودم و بیرون نمیومدم ،پدرعلی هم خیلی وقتا میومد خونمون و از بابام تشکر میکرد میگفت دست و پای علی یکم جمع شده دیگه زیاد رفیق بازی نمیکنه،لطفا همون بزار پیش تو کار کنه،یه روز علی با بابام توی حیاط داشتن سیگار میکشیدن در این حین پدر علی زنگ در رو زد و اومد