سلام خانم جلالی خوب هستین ؟ سلام عزیزم بله مرسی سفر چطور پیش می رود ؟! بد نیست لحن صدایم کمی تغییر کرده بود دیگر شور و نشاط ابتدا ی صحبت را نداشت راستش ... چی شده روشنک جان اتفاقی افتاده است ؟! نیاز هست شما و پدر لیلی تشریف بیاورید شمال شمال برای چی ؟! خوب می دانید لیلی کمی حالش خوب نیست بدون آن که صحبت خود را ادامه بدهم پرستار فردی را در بلند گوی بیمارستان صدا کرد ؛ صدا فضای بیمارستان پر کرد مادر لیلی که حسابی نگران شده بود از پشت خط با صدای بلند داد زد الان کجا هستید این صدا ها چیست ؟ لیلی حالش بد شد و آوردمیش بیمارستان دکتر تشخیص داده است حنله ی عصبی و ضعف جسمانی است باید چند روزی در بیمارستان بستری شود و تحت نطر باشد ،آقا جمشید را هم خودتان بهتر می شناسید بله می دانم 40 سال شناخت کافی نسبت به او دارم قصد برگشت به اصفهان دارد من و لیلی .... سکوت کردم این بار مامان لیلی ادامه داد ما امروز راه می افتیم و نیمه شب می رسیم مراقب لیلی باش بعد از قطع تماس به سمت لیلی رفتم لیلی حوصله زیادی نداشت نگاهش معطوف به به قطرات سرم بود، مرا که دید با لحنی جدی با چه کسی صحبت می کردی ؟! لیلی جان تو باید استراحت کنی به چیزی فکر نکن روشنک چرا حرفی به من نمی زنی اتفاقی افتاده است ؟! نه عزیزم خیالت راحت باشد پس ... حرف لیلی را قطع کردم از این به بعد لیلی خانم باید دختر خوبی باشد و به دیگر کار های بچه گانه نکند لیلی لبخندی زد و بعد زیر لب گفت دیوانه 😂 4 ساعت بعد .... ------------------------------------ خانمی که کادر درمان بود ،به سمت تخت لیلی آمد در حالی که مانتوی شیری رنگی پوشیده بود و یک جفت دستکش ملاستکی در دست داشت در حال درست کردن مقعنه ی مشکی خودش بود؛ تخت لیلی را هل دادو به سمت راهرو برود بعد از سوار شدن من در آسانسور به طبقه ی سوم رفتیم لیلی در بخش خانم ها بستری شد خانم جوان یک دست لباس بیمارستان که داخل پلاستیک بود و با یک جفت دمپایی سفید رنگ به لیلی داد فضای اتاق بزرگ با چند تخت که روی آن تعدادی بیمار با ست ها مختلف در حال استراحت بودند روی صندلی کنار تخت لیلی نسشتم و به فکر فرو رفتم نویسنده: تمنا 🌸🌼 https://eitaa.com/matalbamozande1399