#حکایت
خواجه ای غلامش را به بازار فرستاد که انگور و انار و انجیر بخرد و زود بیاید.
غلام رفت و دیر آمد و انگور تنها آورد.
خواجه او را بسیار زد و گفت: چون تو را پی کاری می فرستم باید چند کار کنی و زود بیایی، نه آنکه پی چند کار می روی، دیر بیایی و یک کار کنی.
غلام گفت: به چشم، از این به بعد.
بعد از چند روز اتفاقا خواجه مریض شد و او را پی طبیب فرستاد.
غلام رفت و زود برگشت و چند نفر همراه خود آورد.
خواجه گفت این ها چه کسانند؟
گفت: تو به من گفتی چون پی کارت فرستم، چند کار بکن و زود بیا. اکنون این طبیب است که جهت معالجه آورده ام و این غسال است که اگر مردی غسلت دهد و این آخوند است که بر تو نماز خواند و این تلقین خوان است و این قبر کن است و این قرآن خوان!!!
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399