به واسطه یه ادعا میخواست به ثروت و قدرت و جایگاه اجتماعی برسه دیگه ثروت و قدرت که پیشکش موقعیت اجتماعی هم که همونم که داشت از دست رفت امنیت جانی و روانی هم دیگه نداره باز ادامه میده! عجیبه دیگه... باقی پیغمبرا چی؟ ابراهیم با رو چه حسابی در بین النهرین، بابل که اصلا شهر خدایان بود و بت ها ریشه های تمدنی و ثقل فرهنگی مردمشون بودن یه همچین ادعایی رو مطرح کرد جایی که حتی پدر خونده ی خودشم بت سازه! اصلا با اون تربیت و سبک زندگی از کجا آورد این ادعا رو؟! اگر زیر علم بت ها میرفت آینده ی بسیار درخشان تری در انتظارش بود به لحاظ ثروت و موقعیت اصلا با اون خانواده و اون تربیت چی شد که این ایده به ذهنش رسید که انجامش بده! آخه این چه منطقیه که بهت میگه باید یکه و تنها با کل دنیا در بیفتی تا به یه جایگاه و ثروتی برسی تجربه که عکسش رو نشون داده! اما پیامبرا در هر مقطعی دقیقا همین کارو کردن با قدرت مطلق دوران در افتادن کدوم عقلی میگه تو این جنگ نابرابر تو به جایگاهی میرسی بدون اینکه نیروی برتری، خدایی پشتت باشه؟ مثلا موسی دربرابر فرعون با اون عظمت، توی مصر چه شانسی داشت که قد علم کرد آخه مصر با سابقه چندخدایی چند هزار ساله و یکتاپرستی؟ یا عیسی در بین اونهمه عالم متنفذ منحرف یهودی که هدایت جامعه رو به عهده گرفته بودن چه جای عرض اندام داشت؟ یا محمد(ص) در مکه به تنهایی در برابر تمام سران قبایل در اون سیستم عشیره ای و در برابر اون شرک ریشه دار که جزئی از سیستم فرهنگی شون بود آخه کدوم عقلی میگه برای مردم مشرک اگر یکتاپرستی بیاری استقبال میکنن و تو به نون و نوایی میرسی؟ پس چه فکری میکردن که اینکارو کردن؟! اصلا مانایی این آدمها در دل تاریخ واقعا چیزی جز معجزه نیست چون بجز پیامبر اسلام هیچ کدوم در زمان حیاتشون صداشون به جایی نرسید و موفق به امت سازی نشدن ولی در تاریخ موندن به طوری که تقریبا همه آدمهای روی کره زمین این افراد رو میشناسن خواه قبولشون داشته باشن یا نه! صدای اذان از گوشیم بلند شد عذرخواهی کردم و بلند شدم صدای گوشی رو قطع کردم و رفتم سمت سرویس که وضو بگیرم... ... از نماز که برگشتم برای شام کمی برنج خیس کردم و قیمه رو بار گذاشتم وقتی برگشتم پذیرایی باز هر کس سرگرم کار خودش بود فوری برگشتم آشپزخونه و سه لیوان شربت سرکنگبین ریختم و برگشتم سینی رو گذاشتم روی میز و اینبار روی مبل نزدیک ژانت نشستم و گفتم: _بفرمایید که تا شام خیلی مونده! کتایون لیوان رو برداشت و با قاشق محتویاتش رو هم زد: حالا شامت چی هست؟ _قیمه! _خب به سلامتی فقط هر چی هست اینم در نظر بگیر که خونه تون به هیچ بیمارستانی نزدیک نیست... _بی مزه! کمی از شربت خورد: این چیه چه باحاله از تعریفش ژانت هم ترغیب شد تست کنه و لیوانش رو برداشت... خودم هم کمی خوردم و توضیح دادم: سرکنگبین... یه شربت ترکیبیه _خب چی داره توش؟ _سرکه و عسل و عرق نعنا... _چه جالب خوشمزه ست _بیشتر از مزه ش خاصیتشه که مهمه... خیلی مفیده برای پاکسازی کبد... شربت رو که تا ته سرکشیدم لیوان رو برگردوندم داخل سینی و گفتم: خب ادامه بدیم؟ سر تکون دادن و من هم دوباره شروع کردم: _ همه ی بحثایی که کردیم به کنار یه سوال، بشر به خدا و به دین و به پرستش نیاز روانی داره و باهاش آروم میشه این دیگه نتیجه تحقیق خود روانشناس هاست* خب چرا؟ چرا این نیاز وجود داره؟ هر نیازی در درون انسان وجود داره پاسخش بیرون بدن انسان هست تشنه مون میشه آب هست گرسنه میشیم غذا هست و... این تمایل ابتدائی و همیشگی و پیوسته بشر در تمام اقوام و ملل و ادوار و انواع به پرستش، فقط یک معنی داره و همون نیاز درونی و حقیقی انسان به خدا و دینه... خب پس حتما پاسخ بیرونیش هم وجود داره وگرنه این نیاز از کجا اومده؟ _ولی به نظر من که همه این نیاز رو ندارن کسانی که از ضعف شخصیتی بیشتری برخوردارن نیاز به نقطه اتکا دارن ولی آدمهای قوی هیچ نیازی به این مسائل ندارن و برای به دست آوردن هر چیز خودشون تلاش میکنن و مشکلی هم ندارن... https://eitaa.com/matalbamozande1399