#ادامه_تجربه
بخش پایانی 🌹
دیگه پاشدم، به خودم اومدم، تکون خوردم و گفتم میخوام درس بخونم و به جایی برسم.
افتادم دنبالش و چون از بچگی عاشق پرستاری بودم رفتم دانشگاه و با سختی درس خوندم.
خودت میدونی با بچه خیلی سخته، توی کشور غریب هیچکس رو نمیشناسی، کمکی نداری، ولی عزمم و جزم کردم.
برای درس خوندن هم وام گرفتم. اینجا وام میدن برای دانشجوها که بتونن درس بخونن و ۶ ماه بعد از فارغ التحصیلی باید شروع کنن برای پرداخت قسط ها…
خلاصه فارغ التحصیل شدم و کار پیدا کردم و توی کارم موفق هستم.
تازه هم وارد بخش آی سی یو میشم از دو هفته بعد.
ولی دیگه احساس حقارت نمیکنم، کاسه چه کنم چه کنم دستم نمیگیرم.
افسرده نیستم. خودم برای خودم هستم. نمیگم همسرم و گذاشتم کنار، هنوزم باهمیم و پولایی که درمیاریم همه یه کاسه است و همدیگه رو هم دوس داریم ولی اعتماد به نفس پیدا کردم.
وقتی بخوام برای مادرم چیزی بخرم نیازی به حساب کتاب کردن ندارم، نیازی ندارم با همسرم مشورت کنم، میرم و با خیال راحت میخرم.
خلاصه که خانم خودم شدم. فقط و فقط اون حرف همسرم منو به خودم آورد و فهمیدم که فداکاری بیخود هیچی به ارزشهات اضافه نمیکنه که هیچ، توی چشم بقیه خوار و خفیف هم دیده میشی.
یادمه یبار شوهرعمه همسرم بهم گفت زندگی اونجا خوبه؟
گفتم شکرخدا بد نیست.
گفت آخه برای کسی که همش تو خونه است چه فرقی داره ایران باشه یا اروپا…
یعنی میخواستم بزنم تو دهنش. ولی الان به خودم افتخار میکنم و اجازه نمیدم کسی بهم از این حرفها بزنه.
یاد گرفتم دخترمو طوری بزرگ کنم که به خودش و شخصیتش بها بده و اعتماد به نفس داشته باشه.
الان یک ساله به ایران برگشتیم و اینجا هم حسابی موفق هستم خداروشکر، و همسر و دختر و زندگیمم به شدت دوست دارم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d