خدا رحمت کنه حاج آقا مجتبی تهرانی رو ، ایام نوجوانی توفیق داشتم از جلسات اخلاق‌شون بهره ببرم. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d یه بار از قول استادشون امام خمینی(ره) داستانی رو نقل کردن خیلی زیبا بود. قدیما مثلا حدود 100سال پیش حمل و نقل باروت از روستا به شهر ممنوع بود. اون موقع مثل الان وسیله نقلیه ماشین و کامیون نبود، با حیوانات بارهاشون منتقل میکردن. یک روز یکی از این روستایی ها چند تا گونی باروت سوار الاغش کرد و شروع کرد به حرکت به سمت شهر. ژاندارمری جلوی این بنده خدارو گرفت گفت بارت چیه؟ روستایی گفت: شادونه‌س. شادونه خیلی شبیه باروته. مامور ژاندارمری گفت: شادونه‌س؟ طرف گفت : آره ژاندارم با اون وسیله‌ای که تو دستش بود داخل گونی فرو برد و مقداری باروت آورد بیرون گفت: این چیه؟ طرف گفت: شادونه‌س. مقداری باروت ریخت تو دستش گفت این چیه؟ بازم گفت : شادونه‌س اون زمان مردم ریش‌های خیلی بلندی داشتن، عکسهای اتابک‌هارو اگه دیده باشید مشخصه. مأمور ژاندارمری گفت : یه مشت از این محتویات بار، بردار بیار زیر ریشت. روستایی این کارو کرد و مشتش رو آورد زیر ریشش. مأمور پرسید : این چیه؟ گفت : شادونه‌س. مأمور کبریتش رو برداشت روشن کرد گرفت روی باروتا، آتیش بزرگی بوجود اومد همه ریش‌های طرف رو سوزوند. روستایی برگشت و گفت: دیدی شادونه بود😂 ⚠️یعنی طرف واقعیت جلوی چشمشه ، مفاسدش دامنگیرش شده ، تاثیرات منفیش رو داره میبینه ولی بازم انکار میکنه و حرف خودش رو میزنه http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d