🌃یک داستان آموزنده🌃
📚ماجرای واقعی نماز بدون وضوی امام جماعت
📖بخش_۳_
🍃پس از خداحافظی با حاج احمد یکراست به بازار شاه عبدالعظیم رفتم و سراغ عطاری حاج احمد را گرفتم.
🍃خوشبختانه توانستم از کسبه آدرسش را پیدا کنم بعد چند دقیقه جستجو پیر مردی با صفا را یافتم که پشت پیشخوان نشسته و قرآن میخواند.
🍃سلام کردم جواب سلام را با مهربانی داد و گفتم ببخشید من دنبال شیخ هادی می گردم ظاهرا از دوستان شماست، شما او را میشناسید؟
🍃پیرمرد سری تکان داد و گفت دو سال پیش شیخ هادی در حالی که بسیار ناراحت و دل گیر بود و خیلی هم شکسته شده بود پیش من آمد، من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم.بسیار تعجب کردم و علتش را پرسیدم.
🍃او در جواب گفت:
من برای آب کشیدن جای آمپول به دستشویی رفته بودم که متدینین بدون این که از خودم بپرسند به من تهمت زدند که وضو نگرفته نماز خوانده ام.
🍃خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند، خانواده ام را نابود کردند و آبرویی برایم در این شهر نگذاشتند و دیگر نمی توانم در این شهر بمانم، فقط شما شاهد باش که با من چه کردند.
🍃بعد از این جملات گفت قصد دارد این شهر را ترک گفته و به عراق سفر کند که در جوار حرم امیرالمومنین (علیه السلام) مجاور گردد تا بقیه عمرش را سپری کند او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم.
🍃ناگهان بغضم سرباز کرد و اشک هایم جاری شد که خدای من این چه غلطی بود که من مرتکب شدم.
🍃الان از این ماجرا 20 سال میگذرد...
و هر کس به نجف مشرف می شود من سراغ شیخ هادی را از او می گیرم.
🍃ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی مظلوم نیست.
❓ما هر روز چقدر آبروی دیگران را می بریم ؟!
❓با یک جمله، چقدر زندگی ها را نابود می کنیم؟
❌❌مواظب قضاوت هایمان باشیم❌❌
پایان☀️☀️☀️
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d