#قسمت_شصت
دوباره تشکری کردم و راه افتادم ..
از آینه عقب رو نگاه کردم .. مرد مغازه دار همونجا ایستاده بود و نگاه میکرد ..
لاغر اندام بود و قد بلند .. جلوی موهاش کم بود ولی خوش تیپ بود ..
نگاه ثابتش رو که دیدم خندیدم و گفتم کچل هیز تا خونه برسم میخواد نگاه کنه ..
اولین مغازه اسباب بازی فروشی که سر راهم بود نگه داشتم و برای امیر محمد کادو گرفتم ..
جشن تولد کوچیکی و خودمونی بود که مریم طبقه ی بالا که خودشون ساکن بودند گرفته بود ..
تا رسیدم مامان گفت زهره کجا موندی؟ خانواده ی مریم اومدن .. زهرا هم رفته بالا...
سر مامان رو بوسیدم و گفتم پنج دقیقه ای لباس میپوشم ..
به اتاق رفتم و لباسهام رو عوض کردم و جلوی آینه آرایشم رو تمدید میکردم که مامان وارد اتاق شد ..هنوز لبخند داشت ..
از آینه بهش چشمک زدم و گفتم چیه مامان شنگولی.. عروسیش چیکار میکنی مامان بزرگ مهربون...
مامان نزدیکتر اومد و گفت ایشالا که عروسیشم ببینم ..شنگولم چون یه خبر شنیدم از صبح دارم خداروشکر میکنم ..
کنجکاو ، کامل به سمتش چرخیدم و گفتم خب؟؟؟
_حبیبه خانوم صبحی یه سر اومده بود ..کلی از احمد خبر آورده بود..
صورتم رو جمع کردم و دوباره به طرف آینه چرخیدم و گفتم خبر خوشش این بود؟ خبر مرگش هم بیاره واسم مهم نیست ..
مامان دستش رو گذاشت رو دستم و گفت زنش دوباره طلاق گرفته .. دخترشم نمونده پیش احمد و با مادرش رفته ..
حقیقتا از این خبر خوشحال شدم و بی اراده لبخند گشادی زدم و گفتم عه...خوب شد .. حقشه... دوباره نره یکی دیگه رو بی آبرو کنه سر لجبازی..
مامان که چشمهاش هم از خوشحالی میخندید گفت کجا ببره؟ خونه اش رو برای ضمانت به نام زنش زده بود ..زنش از خونه هم انداخته اش بیرون ..
این بار از خوشحالی دستهام رو بالا بردم و گفتم خدایا شکرت ...
همون لحظه زهرا در اتاق رو باز کرد و با تعجب گفت خیر باشه .. مادر و دختر چیکار میکنید من دو ساعت اون بالا تنها موندم ..
مامان به سمت زهرا رفت و گفت چرا تنها ..من اومدم ..بریم بالا..
منم سریع بلند شدم و گفتم صبر کنید منم آماده ام ..
تا آخر شب خنده از روی لبهام کنار نمی رفت ..
تو این پنج سال وقتی یاد روز آخر ، میوفتادم قلبم فشرده میشد .. اون روز، تو محضر ، احمد طوری رفتار کرد که انگار از شر کسی که مزاحم زندگی و خوشبختیش بوده راحت شده .. اون روز به اندازه ی تمام عمرم تحقیر شدم و شکستم...
دلم میخواست احمد رو میدیدم که چطور زنش از خونه پرتش کرده بیرون ....
••-••-••-••-••-••-••-••
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d