🌺🍃🌺🌺🍃🌺 بعد از ازدواج، سالها مستاجر بودیم و این یعنی هر سال یا دو سال یکبار راه می‌افتادیم، می‌رفتیم این‌در و آن‌در خانه می‌دیدیم. گاهی مستاجر قبلی هنوز توی خانه بود و گاهی هم خانه‌ها خالی بود و مثلا ژیلت کهنه‌ای روی روشویی یا اسفنج ظرفشویی یا لیوانی یکبار مصرف از قبلی‌ها مانده بود. فرقی نمی‌کرد چی، بی‌برو برگرد، همیشه چیزی از خود به‌جا می‌گذاشتند. یکبار طبقه‌ی بالای یکی از کابینت‌ها یک دست لیوان جا مانده بود. یک دست لیوانِ نو توی جعبه. توی یکی از لیوان‌ها یک کاغذ بود و توی کاغذ نوشته شده بود: "اینو عمه سیمین کادو داده، یه وقت واسه خودش کادو نبری!" توی یکی دیگر از خانه‌ها دو ته‌سیگار لبه‌ی پنجره بود، یکی ساده و دیگری ماتیکی. ته سیگار ماتیکی له‌شده بود، انگار با غیظ خاموش شده باشد. ولی از همه جالب‌تر چیزی بود که چند ماه بعد از ساکن‌شدن توی یکی از این خانه‌ها، توی نرده‌ی تراس پیدا کردم. یک نامه لوله‌شده که توی آن شیما نامی قسم داده شده بود شب‌به‌شب بیاید توی تراس و فقط یک نگاه به تراس طبقه‌ی بالا کند. چند وقت بعد طبقه‌بالایی‌ها را دیدم. پسر ۱۸-۱۹ ساله‌ای داشتند که از ما خوشش نمی‌آمد، توی راه‌پله‌ها اگر به هم برمی‌خوردیم سلام نمی‌کرد و رویش را برمی‌گرداند. شبها می‌آمد توی تراس اتاقش که درست بالای تراس ما بود با خودش تخته‌نرد بازی می‌کرد. ساعت‌ها... مادرش یک روز آمد و به خاطر صدای مداوم تاس‌ها عذرخواهی کرد. به‌خاطر تنهایی‌اش احساس گناه می‌کردم، احساس غاصب‌بودن داشتم گاهی می‌نشستم توی تراس، آهنگ گوش می‌کردم، کتاب میخواندم و آرزو می‌کردم جفت‌شش بیاورد. آورد! بالاخره یک نیمه‌شب، صدای تاس‌ها تمام شد و صدای پچ‌پچ تلفنی جایگزینش شد. حالا لابه‌لای کتاب‌خواندن می‌شنیدم که هزار بار تشکر میکند که شیما بالاخره زنگ زده و تعریف میکند که "این همسایه پایینی که جای شما اومدن آدمهای یُبسی هستن که مدام آهنگ‌های ناله گوش می‌کنن!" باید کاری می‌کردم، دوست نداشتم یبس باشیم یک شبِ دیگر از شیما پرسید که آهنگ جدید ماکان‌بند را شنیده؟ خودش بود! چند آهنگ از ماکان‌بند دانلود کردم و گاهی توی تراس پخش می‌کردم. دلم میخواست کمی از بودنِ شیما را شبیه‌سازی کنم برایش. چند وقت بعد توی راه‌پله من را دید و با لبخند سلام داد. گمانم موفق شده بودم. حالا ما "همسایه باحاله" بودیم! . https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d