💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#داستان_آوای_بیصدا 🌾 #قسمت_دهم- بخش نهم گفتم: پس اون چی بود من دیدم؟ دروغ بود؟ گفت: صبر کن الان م
🌾 - بخش دوازدهم آروم شده بودم انگار آبی که روی آتیش ریخته باشن، به نظرم حرفای مهران صادقانه و راست بود، و یک طورایی دلم براش سوخت،و نفرتم از مهی بیشتر شد، همینطور که مهران داشت بازم توضیح می داد تا منو قانع کنه دستهامو باز کردم و در حالیکه بغض داشتم خودمو انداختم توی بغلش، اونم فوراً محکم منو روی سینه اش گرفت و بوسید بعد از مدت ها دوباره طعم شیرین عشق رو می چشیدم، نجوا کنون ازم پرسید: آوای من برگشته؟ گفتم: برگشته، آوا جز آغوش تو جایی رو نمیشناسه متاسفم که من همچین مادری دارم. ببخشید. و اینطوری من و مهران دوباره با گرمی بیشتری که حالا قدرشو می دونستیم رفتیم به رختخواب. شایدم من فقط دنبال همین بودم که حتی به دروغ یکی منو قانع کنه. روز بعد با اینکه اثرات گریه های شب قبل و دردی که از شکستن دستم کشیده بودم حال خوشی نداشتم ولی خوشحال بودم، بعد از مدت ها داشتم با همون دست گچ گرفته خونه رو مرتب و تمیز می کردم تا تدارک یک شام خوشمزه رو مطابق میل مهران ببینم، حدود ساعت ده بود داشتم جارو برقی می کشیدم. 🌾 - بخش سیزدهم و صدای زنگ رو نشنیدم، یک مرتبه در باز شد و مادر رو توی پاشنه ی در دیدم فوراً با پام جارو رو خاموش کردم و با خوشحالی رفتم جلو با لحن تند و بدی گفت: نمیشنوی یا نمی خوای بشنوی؟ گفتم: سلام مادر خوش اومدین جارو روشن بود ببخشید. گفت: چند بار که زنگ زدم فکر کردم این بار همدیگر کشتین، آزیتا در رو برام باز کرد. حالت مادر کاملاً تغییر کرده بود و حس کردم برای دعوا اومده، چادرشو جمع کرد و نشست روی مبل و گفت: چی شده؟ برای چی دستت شکسته؟ ببین آوا از سیر تا پیاز برای من تعریف می کنی این بار دیگه من کوتاه نمیام، از اولم با ازدواج تو و مهران مخالف بودم سر و وضع مادرت نشون می داد که چند مرده حلاجه، ولی بازم به خواست بچه ام تن در دادم، قرار ما این نبود که دائم بچه ی منو، تو و اون مادرت معلوم الحالت عذاب بدین من نمی زارم، جریان رابطه ی مادرت و مهران چی بوده؟ حرف بزن ببینم خاک عالم توی سرش کنن زنیکه ی پدر سوخته، نفرینش می کنم، الهی روی تخت مرده شور خونه ببینمش، زیر پای بچه ی من نشسته حالا تو مدعی شدی؟ 🌾 - بخش چهاردهم حرف بزن ببینم، چه غلطی کردی که مهران راضی شده دستت رو بشکنه. در حالیکه بازم لرز به بدنم افتاده بود و قلبم تند می زد گفتم: من چی بگم مادر؟ هر کس این حرفا رو بهتون رسونده چیزی باقی نذاشته راست و دروغ اونم از مهران بپرسین، ولی همینقدر بهتون میگم که ماجرا اون طوری که به شما گفتن نبوده، داد زد، دختره ی پر رو و بی حیا، حالا تو روی من در میای؟ من این موها رو توی آسیاب سفید نکردم، یعنی اینقدر نفهمم که منتظر باشم کسی بهم حرفی بزنه و تحت تاثیر قرار بگیرم؟ خودم نمی دونم که مادرت الان دوساله پاشو توی خونه ی تو نذاشته؟ نمی فهمم انگار نه انگار تو عروسی کردی خیر سرت حامله شدی یک نوک پا نیومد تو رو ببینه، نگو کثافت مهران رو می خواسته، خاک عالم توی سر من کنن با این عروس آوردنم. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d