💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_58 گيج و منگ مانده بودم عمه رفت!!!! من را باز در دهن شير گذاشت و رفت ..به واح
معين برهنه نبود فقط دكمه هاى پيراهنش باز بود و كمربندش در دستش !!!مات و مبهوت مانده بودم چه اتفاقى در حال وقوع بود.. _ مگه نگفتم تكون نميخورى ؟! نميخوام جايى بخوره كه كسى بفهمه عين یه بچه بايد كتك بخورى تا آدم شى نميخوام همه بفهمنن حيوونى و زبون سرت نميشه برگرد. نميخوام ريختتو ببينم ..! _ ولى تو... نگذاشت حرفم تمام شود _ خدا بهت رحم كرد ميخواستم ببينم اگه اهل اينجور كثافت كاريام هستى و تو اون مهمونى اين مدلى هم حال كردى استخوناتو خورد كنم به حال خودت بميرى فكر كردى من با هركسى ميخوابم؟! من با اينكه مردم تنم حرمت داره الانم نه حرف بزن نه با صداى بلند گريه كن!! بايد خوشحال ميبودم كه فقط امتحانم كرده بود و يا وحشت زده از كمربند دستش كه قرار بود تنم را نوازش دهد؟! پس قدرتم كجا رفته بود فلج شده بودم از ترس چند دقيقه پيش قدرت ايستادن هم نداشتم و فقط خدا ميدانست كه من در مقابل اين مرد چرا ضعيف ميشدم؟؟ سرم را باز غرق كوسن ها كردم هر ضربه اى كه روى تنم فرود مى آمد پنجه اى به يك كوسن ميكشيدم و اگر با ضربه اى تكان ميخوردم سرم فرياد ميكشيد،جايى از تمام پشت بدنم از گردن تا زانوانم از ضربه هاى كمربند چرمى اش در امان نماند كم كم بى حس شده بودم حتى چند ضربه آخر آخ هم نگفتم و جيغ نكشيدم بالاخره دست كشيد و كمر بند را پرت كرد باز هم نميخواستم نگاهش كنم اين ميهمانى ارزش اين همه ترس و بعد اينهمه درد را نداشت حس كردم پايين كاناپه اى كه من رويش در حال جان دادن بودم روى زمين نشست صداى نفس هاى تندش را ميشنيدم و نجواى التماس وارش را كه اصال به شخصيتش نمى آمد ... _ آدم شو دختر آدم شو تو رو هركى ميپرستى آدم شو!!!! دلم براى شكنجه گرم لحظه اى سوخت ... حق داشت من آن روزها اصلا آدم نبودم... عمه با التماس به در ميكوفت دلش طاقت نياورده بود و آمده بود .....دير رسيدى عمه ، يلدايى كه دلت نيامد هيچ وقت دست رويش بلند كنى زير كمربند آقايت داشت جان ميداد. متوجه شدم كه معين در را باز كرد عمه كه حتما كمربند و مرا در آن حالت ديده بود سمتم دويد و بغلم كرد سرم را بلند كرد و كمك كرد بنشينم وقتى كه نشستم از درد جاى كمربند فرياد زدم.. معين انگار دلش به رحم آمده بود: _ نميتونه بشينه كمكش كن بره اتاقش بخوابه _ آقا بچمو كشتى ؟ دستت درد نكنه بی تفاوت به جمله عمه گفت : _ مواظب باش روى شكم بايد بخوابه لباساشم در بيار . _ آقا اين بچه داره ميميره معين كه كلافه شده بود گفت: _ نه نترس اون قدر نزدم كه بميره اگه دخترمون. چند بار تنبيه ميشد الان اينقدر وقيح نبود ببرش تو اتاقش ،،طورى حرف ميزد كه انگار در مورد يك بچه ١ ساله حرف ميزند لنگ لنگان به كمك عمه به اتاق رفتم روى شكم افتادم روى تخت ناله كردم عمه لباس هايم را در آورد ،،ملحفه نازك نخى.رويم انداخت ،مدام گريه ميكرد ... _ ببين با خودت چى كار كردى دختر؟ الهى پروينت بميره كه نبينه درد كشيدنتو نا نداشتم جوابش را بدهم واگرنه ميگفتم خودت خبرش كردى كه اين بلا را سرم بياورد در دلم فقط به معين فحش ميدادم ،، خير سرش دكتره و ميزنه يه آدمو لت و پار ميكنه؟!! وحشى !!! واى تنبيه اولش بدتر از كمربند بود چند ضربه كه به در خورد عمه به سمت در دويد،، _ پرى ما اينو بده بخوره اين پمادم بزن روى رد كمربند كه نمونه ،،، خاك تو سرت !!! زده حالا ميخواد رفع اثر جرم كنه ادامه دارد.... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d