#این_مرد_امشب_میمیرد_83
نمیتوانستم جلوی خودم را بگیرم به زوردست معین را میکشیدم و مثل بچه ها پا میکوبیدم تا با هم سوار تاب شدیم موقع سوار شدن نگاه حسرت بار دخترها را می دیدم که به غول جذاب من دوخته شده بود و من این غول را فقط برای خودم میخواستم و محکمتر به او میچسبیدم، وقتی میخواستم سوار وحشتناکترین وسیله پارک شوم معین
مخالفت شدیدی كرد و من سمج تر شدم
_ميخوام سوار شم اصلا دلم ترشح آدرنالین میخواد من عاشق هیجانم
- یلدا میگه دیوونه ایم بریم تو اون ارتفاع وارونه نگهمون دارن که چی بشه؟ حالت
بهم میریزه
- نه نه من تو جامپینگ هم حالم بد نشده پس خودت میترسی اصلا تنها میخوام
سوار شم
- اونوقت صندلی دو نفره است کنارتون كى میشينه خانوم؟
چند لحظه به حالت تفکر انگشتم را روی سرم چرخاندم و گفتم:
- اون آقا کچل جذابه وای شبیه پیت بالهاخم هایش در هم رفت و گفت:
_بیشتر شبیه صفدر کچکولیه
- حسود اصلازشته ولی جذابه همین که شجاعه و تو صف سوار شدنه واسم کافیه
الان میرم ببینم افتخار همراهی بهم میده
بازویم را کشید چشمهایش را به حالت مخصوص همیشه اش ریز کرد
- هیچوقت با غیرت یه مرد شوخی نکن این دفعه آخر بود باشه؟
با خجالت گفتم: - چشم
سرم پایین بود که دیدم برای خرید بلیط رفت از ذوق یادم رفت همه در حال نگاه
کردن ما هستند باز پریدم و بغلش کردم سرخ شد و گفت:
- یلدا تو خونه نیستیما
- آقا دوست دارم رییس جونمو بغل کنم به کسی چه مربوطه؟!
وقتی که سوار شدیم تازه فهمیدم چه غلطی کردم از ترس سرم را در سینه معین
فشردم و چشمانم را بستم فشارم افتاده بود و معین کلی دعوایم کرد پیاده که شدیم روی
صندلی نشستم معین برای خرید آب میوه رفت درحال خودم بودم که حس کردم کسی کنارم نشسته است
- خانوم خوشگله تنهاست چرا؟
جوانک بد ریخت چنان با چشمانش نگاهم می کرد که حس می کردم در حال قورت
دادنم است
- برو رد کارت بچه
- چه بد اخلاق خانوم به این نازی نمیاد بهت بد اخلاق باشی هاصدای معین نفسم را در سینه حبس کردبه من چی میاد خوش اخلاق باشم؟
جوانک با دیدن هیبت معین میخکوب شد معین یقه اش را از پشت گرفت و مثل پر
کاه از جایش بلندش کرد و چند قدم آن طرف تر طوری رهایش کرد که نزدیک بود زمین
بیوفتد
- هرجا که جای خالی بود دلیل نمیشه جای تو باشه برو خدارو شکر کن که حالم خوبه و نمیخوام حال خوب امشبم خراب بشه
جوانک معذرت خواهی کرد و با سرعت برق و باد رفت
- خوبی دختر؟
- اگه واسم بستنی می خریدی بهترم می شدم
- اینو بخور فعلا فشارت بیاد سر جاش ، بستنی رو می برمت یه جای خوب بخوری
- کجا؟
- بخور فعلاسریع لیوانم را سر کشیدم و دور دهانم را با دستم پاک کردم:
- بریم لوطی؟
- یلدا چند بار بگم این مدلی حرف نزن
- منم چند بار بگم امشب گیر نده؟
- باید درست حرف زدنو یاد بگیری
- خوب یاد میگیرم اول بذار بستنی بخورم
با هم توچال رفتیم و ماست بستنی خوردیم هر چه اصرار کردم فقط با قول اینکه
کسی عکس را نبیند اجازه داد یه عکس با هم بیاندازیم.
معین همان اندازه که گاهی بد بود میتوانست صد برابر خوب باشد و آن شب عجیب
خوب بود و من آرزو میکردم همیشه همین معین در کنارم بماند ولی می دانستم آرزوی
محالی است، تا زمانی که یلدایی که او می خواهد باشم می توانم روی خوشی از او ببینم،
کاش همیشه عاقل و مطیع می ماندم کاش...
در راه بازگشت این بار بی هیچ شرمی سرم را روی شانه اش گذاشتم و گفتم:
- بوسم کن دیگه
سرم را بوسید دستم را میان دستش فشرد:
- نمیذارم کسی اذیتت کنه حتی خودت یلدا قول بده نترسی و جا نزنی معنی حرفش را نفهمیدم چشمهایم را بستم و گفتم:
- تو باشی نمی ترسم از هیچ چی.
"یک زن،گرانبهاترین اعجاز خداست.....
برای داشتنش باید وضوی باران گرفت؛
و بر محراب رویش سجاده ای از گلبرگ یاس گسترد؛و به نام عشق شبنم وار بر عطر او سجده کرد؛و هزاران هزار گل سرخ را تسبیح لحظه هایش نمود؛
او اجابت میکند عشقی بالاتر از خورشید و زیباتر از مهتاب؛و تنها یک زن میداند آیین دوست داشتن را ... و آنقدر زیبا هدیه میکند این عشق را که سیراب شوی.....
که او سردار عشق است.....
و بهشت کمترین سرزمین او....."...
ادامه دارد...