💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_87 تو هر كثافت خونه اى كه بتونه واسه خماريش پول در بياره و مواد بگيره خرج خو
هيچ نگفتم و از اتاق خارج شدم سعى كردم خودم را قانع كنم كه اتفاق ديروز هنوز اعصابش را درگير كرده است باالخره به اين رفتارش عادت داشتم من او را با همه كاستى هايش بدون شنيدن جمله عاشقانه و دوستت دارمى عاشقانه دوست داشتم ... كراوات به دست از اتاق خارج شد كراوات بژ دقيقا رنگ لباسم ! موهايش را برعكس هميشه به صورت تابدار سمت چپ صورتش بالا زده بود _ بيا اينو ببند دختر و اين جمله يعنى: بابت تندى كه كردم ببخش و الان كمكم كن عجب مترجم خوبى شده بودم؟ بى صدا سمتش رفتم و به لطف پاشنه كفش هايم راحت تر قدم به او رسيد ومشغول شدم سعى كردم نگاهش نكنم ولى سنگينى نگاهش را خوب حس ميكردم عمه كه تازه بيدار شده بود با ديدن ما در آن لباس ها بغض كرد و اشك شادى ريخت اسپند دود كرد و قربان صدقه ام رفت _ يلدا من آرزوم بود يبار تو همچين لباسى تو رو ببينم عمه خنديدم و لپش را كشيدم: مگه لباس عروسه كه آرزوت بود پروين خانمى معين و عمه هر دو خنديدند و اين پايان قهر كوتاه من و غول بى نهايت جذاب امشب بود... سامى كه در را برايم باز كرد لبخند زد و زير لب گفت: بى نهايت زيبا شدى دخترم معين با سرفه اى اعالم حضور كرد و با نگاه اخم آلودش مرد بيچاره را وادار به سكوت كرد ، معين كنارم نشست و در را خودش بست _ وقتى ميخواى دنباله پيراهنتو بالا بگيرى حواست باشه زياد بالا نگيريش الان تا زانوت مشخص بود عجيب امشب تلخى ميكرد _ چشم _ سفارش هامو كه يادت نرفته؟ _ واى نه! بى كلاس حرف نميزنم تر تر كر كر نميخندم جيغ نميزنم با غريبه ها هم حرف نميزنم خوبه؟؟؟؟؟ _ از كنار من و عماد تكون نميخورى _ ميشه بگى اگه اينقدر ميترسى آبروتو ببرم چرا گفتى بيام؟ _ صلاح ديدم كه باشى رژت هم شبيه جيگره گاوه _ وا الان يهو ديدى؟ _ كمش كن آينه ام را در آوردم و با دستمال مشغول شدم و در دل كلى فحش بارش كردم بعد با انگشت روى لبش طرح لبخند كشيدم و گفتم: يكم بخند خواهش ميكنم مثلا ميزبانى _ شما دوتا جايى واسه خنديدن من گزاشتين؟ من چى كار كردم؟! _ بحث نكن اصلا حرف نزن تا برسيم جديدا خيلو با ناز حرف ميزنى بدم مياد تغييرش بده بيشعور من نفهميدم باالخره با ناز حرف بزنم بدش مياد يا لاتى حرف بزنم ؟ خود درگير دست به سينه اخم كردم و سكوت را ترجيح دادم اصلا معلوم نبود چرا رفتارش اينگونه تلخ شده بود؟؟ وقتى رسيديدم جز اعضا خودمان هنوز كسى نيامده بود عماد در كت و شلوار سفيدش خيلى درخشان شده بود معين حتى جواب سالمش را هم نداد و از كنارش درحالى كه ميگفت:" هنوز بوى گند ميدى " رد شد، عماد عزيزم صورتش غمگين تر شد _ ديدى يلدا تا بابامو از گور در نياره ول نميكنه _ خيلى حالش بده تو راه اينقدر چيزى بارم كرده كمرم الانه كه خم شه زير سنگينيش براى خوشحالى عماد خنديدم و او هم لبخند سردى زد ، معين امشب فقط به من و عماد گير نداده بود از همه ايراد گرفت و همه را استنتاخ كرد با شروع شدم مراسم آمدن يك به يك ميهمانان كمى لبخند تصنعى به لب نشاند هرچه منتظر خانواده معين گشتم جز شوهر عمه هايش كسى را نشناختم كنار عماد رفتم و پرسيدم: خانوادت نيومدن؟ _ آقام گفت فقط اعضا شركت ميتونن بيان باز هم سعادت ديدار اين خاندان رو ندارم‌يكى از ميهمانان كه جوان ... ادامه دارد...