"عباس" از هیجان و عصبانیت دستهام میلرزید.. همین که تماس رو قطع کردم به سمت شهر نرگس راه افتادم با اینکه پسرم رو دوبار بیشتر ندیده بودم ولی حس میکردم یک تکه از وجودم رو گم کردم.. از دیروز به قدری کلافه و سرگردون گشته بودم که نه چیزی خورده بودم نه خوابیده بودم با شنیدن خبری از پسرم صدای معده ام هم بلند شد ولی حتی برای یک لحظه نمیخواستم تعلل کنم میترسیدم نرگس پشیمون بشه و دوباره فرار کنه . هر چی حرص از نرگس داشتم روی گاز فشار میدادم و کمتر از چهار ساعت بعد، به شهر نرگس رسیدم از یکی دو نفر آدرس رو پرسیدم و خیلی زود جلوی خونه ی مادر نرگس ماشین رو متوقف کردم در آهنی سبز رنگی بود، زده های زیاد در نشون میداد که سالهاست این در رنگ تازه ندیده .. با سوئیچ چند ضربه به در زدم زن لاغر اندامی در رو باز کرد. قبل از این که حرفی بزنه پرسیدم پسرم کجاست؟ نرگس کو؟ زن با ترس کمی عقب رفت و صدا کرد نرگس... از کنار زن گذشتم و وارد حیاط شدم با صدای بلند گفتم نرگس بچه ی من کو؟ در اتاق روبه روم باز شد و نرگس بچه به بغل ظاهر شد.. آروم سلام داد و گفت تو حیاط داد نزن بیا توگفت و دوباره برگشت به اتاق.. در اتاق رو تا ته باز کردم و گفتم پسرم رو آماده کن ببرمش نرگس انگشتش رو گذاشت رو بینیش و آروم گفت تازه خوابوندمش اینقدر داد نزن . کفشهام رو درآوردم و با قدمهای بلند خودم رو به نرگس رسوندم و خواستم بچه رو ازش بگیرم که نرگس محکمتر بچه رو به سینه اش چسبوند و با بغض گفت عباس تو رو خدا ، تو رو جون پسرمون ، منو از بچه ام جدا نکن. پولت رو بهت پس میدم.. بازوش رو محکم گرفتم و گفتم مگه از روز اول قرارمون همین نبود واسه چی الان این کارها رو میکنی؟ اشکهای نرگس روی صورت سرازیر شد و گفت نمیدونستم بچه یعنی چی؟ نمیدونستم جونم به جونش بند میشه ، از همون اولین بار که تکونهاش رو تو شکمم حس کردم، فهمیدم دل کندن ازش سخته . الانم حاضرم بمیرم ولی ازم جداش نکنی.. بچه با گریه و صدای نرگس بیدار شد، نرگس با همون حالت عقب رفت و کنار دیوار نشست و به پسرم شیر داد. زنی که در رو باز کرده بود گفت گریه نکن مادر، شیر غصه میدی به بچه ، فایده نداره گوشت نمیشه به تنش.. نرگس آرومتر شد همونجا وسط اتاق ایستاده بودم . زن که فهمیده بودم مادر نرگسه، نزدیکم شد و گفت پسرم از راه رسیدی بشین یه چای بخور.. روبه روی نرگس نشستم چقدر پسرم کوچولو بود و چه تلاشی میکرد برای شیر خوردن.. آروم و جدی به نرگس گفتم شیرش رو که خورد آماده اش کن ببرم نرگس سرش رو بلند کرد و گفت اگه تو راه گرسنه اش شد چی بخوره؟ نمیدونم چرا با این سوال قلبم گرفت گفتم خودتم بیا هنوز یک ماه از صیغه مونده... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ☾︎ 📖https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ᯽︎- - - - - - - - - - - - - -᯽︎