ریه میکردم و به خدا التماس میکردم بهم یک فرصت دیگه بده...به این پنج شش سالی که گذشتهبود فکر میکردم...چه صبری داشت خدا که انقدر راز خیانت و هرزگی منو پنهون کردهبود تا من به خودم بیام اما من همچنان پیش میرفتم...چه قدر خدا در حقم بزرگی و لطف کردهبود که بیابرو نشم و من عین احمقها فکر میکردم از زرنگی خودم به اینجا رسیدم و کسی نفهمیده...
دلم میخواست زمان به عقب برمیگشت و من خطایی نکردهبودم همونطور دختر ساده و سالمی بودم که محمد میتونست کمکم بهش دل ببنده...
سرم تو دستم گرفتهبودم و زار میزدم به حال خودم...به حال امیر...به حال محمد...امیرم چی میشد...دفترچه اول رو برداشتم عین دیوونهها ورق میزدم...میخواستم ببینم نوشتم نمیدونم امیر بچه کیه...خدا خدا میکردم...اگر این رو هم نوشتهبودم امیر رو هم با خودم به ته چاه مینداختم...امیر بیگناه بود و به پای گناه من میسوخت....
لعنت به من...نوشتهبودم...کتاب رو انداختم و شروع کردم خودم رو بزنم و فریاد کشیدم:لعنت بهت مریم...بمیری مریم...همهچیز رو نابود کردی...خدا لعنتت کنه...چرا بقیه باید تاوان گناهت رو پس بدن...
نرگس اومد تو اتاق و گفت:چه مرگته؟؟بشین یک گوشه و بهم گوش بده...
نشستم و نگاش کردم....اشک میریخت...ندام گریه میکرد...نرگس گفت:اول بگو امیر بچه محمده؟؟
گفتم:نمیدونم...
نرگس و ندا گریههاشون شدت گرفت...ندا گفت:محمد بدون امیر میمیره...اگر واقعا بچش نباشه...اگر حرومزاده باشه...
گفتم:ترو خدا نگذارید بچم تاوان اشتباه منو پس بده.خواهش میکنم...امیر بیگناهه.
نرگس گفت:خفه شو...محمد اگر بفهمه تو انقدر هرزه بودی و از اول هر روز و هرشب تو بغل یکی میخوابیدی و حتی نمیدونی بچت مال کیه...روانی میشه...مجنون میشه...مخصوصا اینکه مدتیه بهت علاقهمند شده و دوست داره...برای امیر نابود میشه....تو هرچی بودی و باشی ناموسش بودی اگر بفهمه ناموسش زیر خواب چندتا مرد بوده میمیره...
گفتم:غلط کردم...
گفت:خفه شو...من زنگ میزنم به محمد و میگم با یک پسر تو پارک دیدمت
اما دفترچههات همش پیش من میمونه...محمد تورو طلاق میده...بچشم میگیره...توام از زندگیش گورتو گم میکنی...اینام اینجا میمونه که اگر غیر از این عمل کردی بیابروت کنم حتی به قیمت جنون برادرم...تو باید از زندگی امیر و محمد گم شی بیرون...برو دنبال هرزگیت...
گفتم:محمد منو میکشه...امیرم چی میشه...نمیتونم...
ندا گفت:اگر بفهمه چه غلطی میکردی محمدم تو رو نکشه مطمئن باش بابات و داداشت میکشنت...پس خفه شو و هرچی نرگس میگه گوش کن...تو فقط با یک پسر رابطه داشتی اونم دو روز بوده میشناختیش و دفعه اول بوده میدیدش همین...بیشتر از این حرفی نمیزنی...
نرگس دنبال حرفش رو گرفت و گفت:بعدم میگی چون خیانت کردم باید طلاقم بدی من و مامان و ندام پشت حرفت رو میگیریم تا طلاقت بده و گورتو گم کنی...
نمیدونستم چی بگم.بخاطر امیر مجبور بودم قبول کنم.اگر قبول نمیکردم بابا از درد بیابرویی سکته میکرد.خواهرم چی زندگی اونام تباه میشد...مامانم دق مرگ میشد...امیر...امیر من...پسرم حتما تو صورتم تفم نمینداخت و نگاهم نمیکرد...کسی هم قبولش نمیکرد...
قبول کردم...
گفتم:باشه...
نرگس گفت:پاشو برو تو حمام خودت رو بدنت رو بشور محمد نباید این شکلی ببینتت لباس بهت میدم بپوش تا زنگ بزنم به محمد بگم بیاد...صبر میکنی من باهاش حرف میزنم و بعد میای از اتاق بیرون دقیقا همین حرفایی رو که قرار شد میزنی...شنیدی...راز این دفترچهها و کثافتکاریهات بین من و تو و ندا و خدا میمونه...
گفتم:باشه..
با کمک ندا رفتم تو حمام و رفتم زیر آب گرم ایستادم.تموم بدنم شروع کرد به سوختن.بدنم تیکه به تیکه سیاه و متورم بود...استخونام درد میکرد.جای زخمای گردن و صورتم میسوخت و دردش داغونم میکرد.
چیکار کردی با خودت مریم...تا کجا پیش رفتی...اگر نمیفمهمیدن میخواستی تا کجا پیش بری؟؟کاش زودتر برمیگشتی مریم...کاش زودتر فهمیدهبودی...امیر چرا هیچوقت به امیر و آیندش فکر نکردی...این بیمهریها از طرف محمد ارزشش رو داشت که الان بهت بگن هرزه...که الان از این تنت بلرزه که شوهرت بفهمه زیرخواب چندتا مرد بودی...
پشیمونی فایدهای نداشت.خداروشکر میکردم که نرگس و ندا بخاطر برادرشونم که بود دست از سرم برمیداشتند و میگذاشتند برم دنبال زندگیم...
تو افکار خودم غرق بودم و شیر آب آروم آروم روی سرم میریخت که صدای داد و فریاد شنیدم...صدای محمد بود...
از خونه مادرش تا خونه نرگس دو سه تا کوچه بیشتر فاصله نبود...محمد مدام داد میزد:کدوم گوری قایمش کردید.
آب رو بستم و منتظر نرگس نشستم که صدام کنه.
نرگس میگفت:داداش فهمیده چه غلطی کرده...من خودم آدمش کردم...تو یکم آروم بگیر
گوشه حمام ایستادم.محمد فریاد میکشید و به زمین و زمان فحش میداد.صدای شکستن شیشه میشنیدم.از ترس به خودم میلرزیدم.به خدا التماس میکردم به دادم برسه دیگه از این غلطا نمیکنم...
چند دقیقه بعد در