#قسمت_سیو_سه
سرمو تکون دادم و به طرف بیمارستان رفتم. شماره ی خوابگاهشون رو داد با گوشیم گرفتم به مسئولش توضیح دادم که دو نفر با اون شرایط پیدا کردم و بیمارستانن.
اورژانس رفتیم دختره رو معاینه کردن قرار شد عکس بگیرن ببینن آسیبی دیده یا نه؟
همون طور تو سالن منتظر بودم و کاراشون رو انجام می دادم
دختری که سالم بود به مأمور تو بیمارستان ماجرا رو شرح داد و گفت که من کمکشون کردم.
اون یکی دختره هم به هوش شده بود و حالش خوب بود.
گفتن چون نصفه شبه باید فردا بیاد واسه عکس.
دخترا جفتشون اومدن بیرون.
رفتم طرفشون و گفتم: بذارید من ببرم برسونمتون خوابگاه دوباره از این اتفاقا نیفته..
دختری که حالش بدتر بود گفت: ممنون باعث زحمت شما هم شدیم خودمون با آژانس میریم..
خیلی جدی گفتم: زحمتی نیست بفرمایید..
هر دو سوار ماشین شدن.
ساعت دو شب بود و دستام داشت از استرس می لرزید.
بعد مرگ یاسمن با هیچ زنی رابطه نداشتم اصلا بلد نبودم رابطه چه شکلیه و چطوری باید حرف بزنم باهاشون؟
خجالت می کشیدم بهشون نگاه کنم ولی ناخودآگاه از آینه نگاهم کشیده شد سمتشون.
چشمم افتاد به دختری که حالش بد بود…