پرهام با تعجب سرش را بلند کرد و وقتی نگاهش به هومن افتاد گفت:چته تو؟...چرا اینجوری اخم کردی؟ هومن طلبکارانه نگاهش کرد ویک تای ابرویش را بلا انداخت وگفت:پس بفرمایید باید چطوری اخم بکنم؟داشتی چکار می کردی داداش دکی همیشه سربه زیر؟ پرهام از توی کیفش گوشی و فشارسنجش را در اورد و در حالی که دستگاهه فشارسنج را دور دسته فرشته می بست گفت:هیچ کاری...داشت یه چیزایی زیر لب می گفت ولی صداش خیلی اروم بود... منم گوشمو بردم جلو تا بهتر بشنوم...همین... بعد سرش را بلند کرد وادامه داد:فکره بد نکن داداشه من...البته میدونم ذهنت زیادی خرابه ولی خب.. منو که می شناسی؟... هومن به زور لبخندش را جمع کرد وروی صندلی نشست..و گفت:اره خوب می شناسمت که میگم داشتی چکار می کردی دیگه....حالا جونه هومن چکار می کردی؟نگو داشتی حرفاشو می شنیدی که اگه اینو بگی اونوقت مجبورم صدات کنم پری جون... پرهام که به این اسم حساس بود گفت:تو چرا حرفه حساب تو گوشت نمیره؟...میگم داشتم حرفاشو گوش می دادم...مثلا داشتم چکار می کردم که تو مشکوکی؟ هومن از جایش بلند شد و در حالی که به سمته در می رفت گفت:خیلی خوب پری جون...ولی من که میدونم داشتی یه کارایی صورت می دادی من جفت پا پریدم وسطه حالت و کارت... پرهام گوشی را از روی گوشش برداشت و به طرفش نیم خیز شد که هومن هم با خنده ی بلندی در اتاق را باز کرد و از اتاق رفت بیرون و در را محکم بست... پرهام سرش را تکان داد و در حالی که لبخند به روی لبانش بود گفت:تو ادم بشو نیستی... رو به فرشته چرخید و فشارش را گرفت...فشارش پایین بود سرم را به دستش وصل کرد و با پنبه ی اغشته به الکل زخمهای فرشته را شست شو داد. تمام مدت فرشته از درد ناله می کرد و در همون حال اشک می ریخت و کلماته نامفهومی را زمزمه می کرد... پرهام زخمش را پانسمان کرد و لیوان اب قند را از روی میز برداشت و قاشق را در ان چرخواند...قاشق چای خوری را به لبانه فرشته نزدیک کرد و چند قطره شربته قند در دهانش ریخت...این کار را چند بار تکرار کرد... لیوان را روی میز گذاشت و با دستمال دوره دهانش را پاک کرد.دستش ارام از حرکت ایستاد..نگاهش روی لبانه او خیره مانده بود...لبانی به رنگه گل... فرشته ارام ارام چشمانش را باز کرد..پرهام سریع نگاهش را بر گرفت و اینبار به چشمانه فرشته نگاه کرد... پرهام گفت:خانم...حالتون خوبه؟... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d