#قسمت_صدو_چهلو_چهار
؟..تا چند دقیقه پیش که عین گردباد داشت منو می کشید تو خودش...هومن یه نگاه به من و خانم بزرگ انداخت و گفت:بی خیاااااال...پرهام و لبخند؟! خانم بزرگ نوه ات خل و چل شد رفت پی کارش...خودش متخصص مغز و اعصابه ولی اعصاب معصابه درست و حسابی نداره...باید اول یه فکری به حال خودش بکنیم..هر 3تامون خندیدم و همزمان صدای زنگ خونه رو شنیدیم..مثل اینکه بالاخره مهمون خانم بزرگ تشریفشون رو اوردن..خانم بزرگ به خدمتکار گفت اشپزخونه رو تمیز کنه بعد هم رفتیم توی سالن و منتظر شروین شدیم..البته ظاهرا من می دونستم شروین قراره بیاد ولی پرهام و هومن بی اطلاع بودن..نگاه هر 4 نفرمون به در سالن بود...نگاه من بی تفاوت..نگاه خانم بزرگ با لبخند...نگاه پرهام جدی ولی توی نگاش کنجکاوی هم به خوبی دیده میشد..و نگاه هومن که اون هم با کنجکاوی به در سالن نگاه می کرد تا ببینه مهمون ویژه ی خانم بزرگ کیه؟...بالاخره در سالن باز شد و شروین اومد تو...از همونجا یه نگاه به ما کرد و نگاش روی خانم بزرگ ثابت موند..لبخند زد و به طرف ما اومد...هر 4 نفر از جامون بلند شدیم..به پرهام نگاه کردم...نگاهش پر از تعجب بود ومات و مبهوت به شروین نگاه می کرد...دهان هومن هم باز مونده بود..وا..اینا چشونه؟..ولی خانم بزرگ خیلی گرم باهاش برخورد کرد...شروین :سلام خانم بزرگ...خیلی دلم براتون تگ شده بود..خوبید؟خانم بزرگ با مهربونی نگاش کرد و با لبخند گفت:سلام پسرم..منم دلم برات تنگ شده بود...خوش اومدی..شروین اروم سرشو تکون داد و تشکرکرد...بهش میخورد تقریبا هم سن و سال پرهام باشه..چشمای مشکی نافذ...پوست گندمی..قد بلند و چهارشونه بود ولی خب به قدبلندی و چهارشونگی پرهام نمی رسید..صورتش هم جذاب بود ومردونه ولی بازم پرهام جذاب تر بود..به خودم اومدم..ای بابا چرا من شروین رو با پرهام مقایسه می کنم؟..بی خیال فرشته..نگاه شروین به من افتاد..خیلی خونسرد و بی تفاوت نگاش کردم ولی خب محض ادب یه لبخند کوچیک زدم تا رفتارم زیادی باهاش سرد نشه...اون هم لبخند مردونه ای زد و نگام کرد...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d