📌ادامه نکاتِ کتابِ "الغارات"
1⃣3⃣خِرّیت بن راشد همراه با امیرالمومنین(ع) در جنگ صفین شرکت کرده بود. پس از جنگ صفین و پایان قضایای حکمیت، نزد امام(ع) آمده و به ایشان گفت: به خدا قسم امر تو را اطاعت نمیکنم و پشت سرت نماز نمیخوانم و فردا تو را ترک خواهم کرد. حضرت به او فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، اگر این کار را بکنی عهد خودت را شکسته ای و پروردگارت را معصیت کرده ای و فقط به خودت ضرر زده ای. چرا میخواهی این کار را بکنی؟
خریت گفت: چون تو حکمیت در مورد قرآن را پذیرفتی و نمیتوانی حق را یاری کنی و به قومی که به خود ستم کرده اند اعتماد کردی. به همین دلیل در مقابل تو هستم و با آنها نیز دشمنم و از هر دو طرف کناره گیری میکنم.
2⃣3⃣حضرت به او فرمود: وای بر تو! پیش من بیا تا با تو بحث کرده و در مورد سنت ها مناظره کنم، دریچه هایی از حق را به رویت باز کنم که من بیشتر از تو آنها را میدانم، شاید چیزی را که الان منکرش هستی بشناسی و به چیزی که الان نمی بینی و نسبت به آن نادان هستی بصیرت پیدا کنی. خریت گفت: فردا به پیش تو برمیگردم.
حضرت فرمود: فردا بیا. مبادا شیطان تو را فریب دهد و فکر بد، تو را به هلاکت بیندازد. به خدا قسم اگر از من راهنمایی بخواهی و نصیحت من را قبول کنی، تو را به راه راست هدایت میکنم.
خریت به خانه اش برگشت.
3⃣3⃣روز بعد به امام(ع) خبر رسید که خریت به همراه یارانش رفته اند. فرمود: خدا آنها را از رحمت خود دور کند، همچنان که قوم ثمود را دور کرد. وقتی نیزه ها و شمشیرها سرهایشان را بشکافد، پشیمان میشوند. شیطان عقلشان را ربوده و گمراهشان کرده و فردا از آنها بیزاری می جوید و رهایشان میکند.
امیرالمومنین(ع) زیاد بن خَصَفه را به دنبال خریت فرستاد. حضرت به او فرمود: برو تا به دیر ابوموسی برسی. همانجا بمان تا دستور من برسد.
همزمان حضرت چند نامه با متن واحد به عمال خود نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم. از بنده خدا علی امیرالمومنین، به هر کسی از عمال من که این نامه را میخواند. گروهی از مردم که با ما بیعت کرده اند از نزد ما گریخته اند، فکر میکنیم که به سمت بصره رفته اند. از اهل منطقه خود درباره آنها سوال کن و در هر ناحیه از قلمروی خودت جاسوسانی بگذار و هر خبری به دست آوردی برای من بفرست. والسلام.
از جانب یکی از عمال به امام(ع) نامه ای رسید که در آن نوشته بود جمعی از سواران رهسپار "نِفَّر" (نزدیکی کوفه) شدند.
امام(ع) به زیاد بن خصفه فرمان داد که به نِفَّر حرکت کنند و دنبال آنها در منطقه ذکر شده بگردند. پس از پرس و جو در آن منطقه متوجه شدند به مدائن رفته اند. در آنجا خریت بن راشد و یارانش را پیدا کردند.
4⃣3⃣در نهایت جنگ شروع شد. و نبردی عظیم بین آن دو سر گرفت تا جایی که شمشیرها کج و دست و پای اسبها قطع شده بود...عده زیادی مجروح شدند
تا اینکه شب فرارسید. زیاد بن خصفه هم مجروح شده بود. سپاه زیاد در یک طرف خوابیدند و سپاه خریت در طرف دیگر...
خریت و یارانش وقتی پاسی از شب گذشته بود فرار کردند و سپاه زیاد صبح متوجه رفتن آنها شدند.
شنیدند به اهواز رفته اند و در نزدیکی آن اردو زده اند. زیاد به امیرالمومنین(ع) نامه نوشت و قضایا را شرح داد. امام(ع) مَعقِل بن قیس ریاحی را به همراه دو هزار نفر از سپاه کوفه عازم آنجا کرد. همچنین به عبدالله بن عباس فرماندار بصره نامه نوشت و از او خواست که دو هزار نفر از سپاهیان بصره را به سپاه معقل بفرستد.
ادامه دارد...
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅
@matinchamran