68.pdf
1.06M
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍بہ قلمِ شین الف🍃 عاشقی دیدم که از معشوقه حسرت می خرید تکه تکه قلب را می داد و مهلت می خرید تا سحر بیدار بود و با زبانِ عاشقی جرعه جرعه شعر می نوشاند و لکنت می خرید لابلای دوزخِ شبهای حسرت زای خویش در خیالاتش، کنارِ یار، جنّت می خرید در کنارِ سفره ی خالی، برای عشقِ خود از خدای مهربانِ خویش برکت می خرید لحظه لحظه ساعتش را می شکست و بعد از آن لحظه ها را می شمرد و باز ساعت می خرید قسمتش چیزی به جز تنها شدن گویا نبود از قضا، در کوچه ی تقدیر، قسمت می خرید متهم می شد میانِ خلق، اما باز هم آبرو می داد و جایش، بارِ تهمت می خرید نامِ شاعر را نگویم تا نباشد غیبتش بینوا در شهر می گشت و محبت می خرید آنچه از سر گذشت شد سرگذشت😊 چی شد که ضحی به این باور رسید که تونست با منطق بشینه و سوالات ژانت و کتایون رو جواب بده؟! هر کسی یک گذشته‌ای دارد....😊 کتاب خوب بخوانیم 📚 ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran