همکاری با ظلم و ظالم ذلت و بدبختی میآورد. مثال؟! در مطلب قبلی از امیرحسین فطانت یاد کردم. او در «یک فنجان چای بی موقع» میگه همان قبل انقلاب فهمیدم مسیر مبارزه با شاه حداقل به سبک چریکی اشتباه است و کلا مبارزه را بوسید و گذاشت کنار. میرود شیراز تا
زندگی کند که کمی بعد کرامت دانشیان جلوی او سبز میشود و به خیال همان آدم قبلی، ایده ربودن ولیعهد را با او طرح میکند و درخواست کمک دارد.
فطانت پیش خود میگوید بهترین کمک این است که قبل از اینکه آنها دست به اقدام خطرناکی بزنند که جانشان به خطر بیافتد، آنها را به ساواک لو بدهد، همانطور که نوبه قبل هنگام آزادی از زندان، تعهد کتبی داد که در صورت هر گونه اطلاعی، بلافاصله مقامات را در جریان بگذارد. همین کار را کرد و اطمینان گرفت که حداکثر یکی دوسال زندان برای آن مبارزان آرمانگرا بریده خواهد شد.
ولی ماجرا مسیر دیگری یافت همانطور که در مطلب قبلی شرح آن رفت. ساواک پرونده سازی کرد و خون طلبید. دو تن (دانشیان و گلسرخی) اعدام شدند و خودش که با ساواک همکاری کرد، از مرگ رهید. بعد از آن تا بیست سال در بدنامی و بدبختی در زندگی سگی دست و پا زد، و مفلوکانه با گذرنامه جعلی پاکستانی از این کشور به آن کشور در به در گردید. بارها تا نفس آخر رفت و دوباره زندگی سگی. میتوانست مبارزان را لو ندهد، میتوانست آنها را نصیحت کند، میتوانست بگوید دیگر مبارز نیست، میتوانست... .
مجید بهستانی
https://eitaa.com/mbehestani