هدایت شده از KHAMENEI.IR
🌷 فدای آن چشم‌ها 🔹 روایتی از اقامه نماز بر پیکر هفت شهید راه قدس توسط رهبر انقلاب در حسینیه امام خمینی(ره) 🔹بعد از همسر سردار زاهدی، دخترش می‌آید جلوی دوربین و گفتن از پدر. اینکه همیشه به پدر می‌گفته «فدای چشم‌های قشنگت بشوم من» و پدر یکبار آنقدر جدی رفته جلوی آینه تا ببیند چه در چشم‌هایش هست که دختر را اینقدر شیفته کرده. 🔹من اما به این فکر می‌روم که دختر شهید احتمالا در توصیف چشم‌های پدر، خسته بودن را فاکتور گرفته. این واقعیت را در تعبیر یک همسر شهید دیدم از همسرش وقتی که بعد از شهادت پیکر و چشمانِ بسته‌ی آسوده‌ی مردش را می‌بیند و توی دلش خطاب به او می‌گوید: «حالا دیگر می‌توانی همه‌ی آن خستگی جاری در چشم‌هایت را درمان کنی.» اصلا انگار که چشم‌ها حکایتی دارند. 🔹فرمانده‌ی همین قبیله‌ هم در نامه‌‌‌ای به دخترش نوشته بود: «دخترم خیلی خسته‌ام. سی سال است که نخوابیده‌ام... من در چشمان خود نمک می ریزم که پلک‌هایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشد تا نکند در غفلت من آن طفل بی‌پناه را سر ببرند. وقتی فکر می کنم آن دختر هراسان تویی، نرجس است، زینب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سربریده شدن است حسینم و رضایم است از من چه توقعی دارید؟ نظاره‌گر باشم، بیخیال باشم، تاجر باشم؟ نه من نمی‌توانم اینگونه زندگی بکنم.» (بخش‌هایی از نامه‌ی شهید قاسم سلیمانی به دخترش) به جای نویسنده‌ی این نامه بگذاریم همین شهدا و به جای اسامی فرزندان نویسنده نامه هم بگذاریم هر مرد و زن ایرانی و انسان مظلومی، آن وقت این معادله درست می‌شود! 💻 Farsi.Khamenei.ir