✍خاطره یک دانشجو دانشگاه فردوسی مشهد سال آخر بودم دانشگاه تهران آزمون برای یک امتحان کارشناسی ارشد می گرفت ما هم با چند تا از دانشجویان با اتوبوس به تهران رفتیم روز ۱۳ خرداد رسیدیم تهران بچه ها رفتند خوابگاه من رفتم خانه ی خواهرم که در شهرآرا بود. یک دفعه صبح بعد از نماز صبح از صدا و سیما این خبر دردناک را شنیدیم. نمی دونم چطوری خودم را به مصلی رسوندم شهر غم گرفته بود سوار اتوبوس که شدم سکوت تلخی حاکم شده یود نگاه به صورت مسافران می کردیم اشک در چشمانمون حلقه می زد 🥺 و یک دفعه یک نفر از وسط های های بلند گریه می کرد 😭 و بقیه هم بغضشون می ترکید. رسیدیم به مصلی همه جا گود و تلمبه بود و پر از خاک و خل ؛ احساس می کردم باید از یک دره ای برم اون طرف دیگر تا بتونم آن تابوت شیشه ای را ببینم.... قلبمان آتش بود❤️‍🔥 پر از خاک شده بودیم خلاصه هیچوقت اون روز را فراموش نمی کنم یکی از همکلاسی هامون گفت: چه قدم نحسی داشتیم👣، همینکه آمدیم تهران اینطوری شد اما از آنجایی که همیشه مثبت نگرم. گفتم من نمی دونم حکمت چی هست فقط می دونم خدا ما رو خیلی دوست داشت که تونستیم در چنین تشییع جنازه ای حاضر شیم واکرنه چطوری از مشهد می خواستیم بیاییم!؟ 💔 @mefia_secret