احساســــ😐 شکستــ!
روزي دانشمندى👨🔬 آزمايش جالبى انجام داد.
او يك صندوقچه🎁 ساخت و با قرار دادن يک ديوار شيشهاى🌀 در وسط صندوقچه آن را به دو بخش تقسيم کرد.
در يک بخش، ماهى🐳 بزرگى قرار داد
و در بخش ديگر ماهى 🐟 کوچکى که غذاى🍔 مورد علاقه ماهى بزرگتر بود...
ماهى کوچک🐟، تنها غذاى ماهى🐳 بزرگ بود
دانشمند به او غذاى ديگرى نمىداد.😶
ماهی بزرگ 🐳 براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سويش حمله برد😟 ولى هر بار با ديوار شیشۀ كه وجود داشت برخورد😨 مىکرد
همان ديوار شيشهاى که او را از غذاى مورد علاقهاش☹️ جدا مىکرد…
پس از مدتى، ماهى بزرگ🐳 ازحمله به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده🤫 بود که رفتن به آن سوى صندوقچه غير ممکن است!
در پايان، دانشمند🧔شيشه ي وسط صندوقچه را برداشت و راه ماهي بزرگ🐳 را باز گذاشت...
ولى ديگر هيچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آنسوى صندوقچه نيز نرفت !!!😟
🅾 میدانید چـــــرا ؟🧐
ديوار شيشهاى ديگر وجود نداشت✨،
اما ماهى بزرگ در ذهنشـــ🧠ـ ديوارى ساخته بود که از ديوار واقعى سختتربود،
آن ديوار بلند باور خودش بود !
باوري از جنس محدودیت !
باوري به شکل دیواري بلند و غير قابل عبور ! باوري از ناتوانی خويش.😯
هیچ وقت دست از تلاش بر ندار💪🌾
•┈••✾•✨🌺✨•✾••┈•
Eitaa.com/mediatoloue