حاکم نیشابور و کشاورز بیچاره
😌روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید.
😁حاکم پس از دیدن آن مرد بیمقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند.
😬 روستایی بینوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گرانبهایی بر او پوشاندند.
🤫حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید.
😝حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت: میتوانی بر سر کارت برگردی.
☹️ ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیدهای محکم پس گردن او نواخت.
😕همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند.
😤حاکم از کشاورز پرسید: مرا میشناسی؟
😌کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
😶حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟
😐سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
🧐حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم
🤗خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل!
😧من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیام میخواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را میخواهی؟
🤫یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
😩حاکم گفت: این قاطر و پالانی که میخواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیدهای که به من زدی.
🤠 فقط میخواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد.
👌 فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد.
💪از خدا بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه خدا بینهایت بخشنده و مهربان🌷است و در بخشیدن بیانتهاست ولی به خواستهات ایمان داشته باش.
#مجموعه_فرهنگی_رسانه_طلوع
•┈••✾•✨🌺✨•✾••┈•
Eitaa.com/mediatoloue