⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
#رمان
#ستاره_سهیل
#قسمت_دویست_وچهار
فرشته شروع کرد به خندیدن.
_احترام؟ اونم شاه به زنا؟ ... جالبه! از بحرین هم واقعاً گفته؟
ستاره سر تکان داد.
_ عجیبه که اعتراف کردن به این یکی حالا چی گفتن؟
ستاره نفس عمیقی کشید. به پشتی صندلی تکیه داد.
_ میگفت محمد رضا خیلی مرد بوده که بحرینو داده رفته ... میگفت بحرین هیچ ارزشی برای ما نداشته و اگر میخواسته پسش بگیره باید کلی آدم می کشته ...
کف دستانش را به چشمانش فشار داد.
_وای دارم سر درد میشم دوباره ... یادآوریشم حالمو بد میکنه.
فرشته که تا آن لحظه سکوت کرده بود، به حرف آمد.
_جالبه ... یه قضیه رو برعکس میکنن و به اسم حقیقت به خوردتون میدن ...
ستاره با انگشتش گوشه شقیقه اش را ماساژ میداد.
_ حقیقتش چیه؟
_ حقیقتش تو کتابای تاریخ هست ... خب خلاصه بخوام بهت بگم اینه که بحرین یه جزیره تو خلیج فارسه و در اصل مال ایران بوده.
ولی زمان قاجار، انگلیس میاد یه قرار داد میبنده با حاکم بحرین که بتونه تو منطقه نفوذ کنه و پایگاه نظامی بزنه.
ستاره با اشتیاق گوش میداد و حرفها را با حرفهای گیلاد مقایسه می کرد.
_ خب!
_ انگلیس خیلی از کشورها رو مستعمره خودش کرده بود ... سر این قضیه هم باید با احتیاط پیش میرفت... ایران اولش یکم اعتراض میکنه، ولی بعد عربستان و انگلیس میان وسط و دهن شاهو میبندن ...
خلاصه با وعده و وعید ساکتش میکنن، بعدم محمدرضا برای توجیه کارش شروع میکنه به چرت و پرت گفتن که کی گفته بحرین ارزش داره و از این حرفا !
... هویدا هم که نخست وزیرش بوده با پررویی تمام میگه: اصلا بحرین دخترمون بوده دلمون خواست شوهرش بدیم.
✍🏻 ف.سادات {طوبی}
@tooba_banoo
رسانه الهی 🕌
@mediumelahi